گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

چندانکه زیم با دل آسوده زیم من

بی فکرت و اندیشه بیهوده زیم من

ای راحت جان و دل من زود بیاور

آن باده آسوده که آسوده زیم من

چون راد خدا باده بمن داده، نشاید

در رنج و غم از بوده و نابوده زیم من

فرسایدم اندیشه و انده، بمگوئید

ز اندیشه و اندوه که فرسوده زیم من

فرموده خداوند که میزی بسلامت

چونانکه خداوند بفرموده، زیم من

از پند حکیمانه سرودن چه برآید

چون پند حکیمانه به نشنوده، زیم من

با این شرف عنصر و با این گهر پاک

حیف است که با دامن آلوه زیم من

زین غم که بدان گونه که بایست نباشم

رخساره بخون جگر آلوده، زیم من

می نشمرم از عمر خود آنروز حبیباک

بر دانش و بینش بنیفزوده، زیم من

 
sunny dark_mode