گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

بیا یکدم بگرد دل بر آئیم

دری پیدا کنیم از در درآئیم

تو ای فرخنده پی خضر ار بما راه

نمائی، ما نه با پا، با سر آئیم

چو ما باید در آئیم، ار تو این در

بروی ما ببندی، زان در آئیم

از اینسو گر بگردانی ره ما

بدان سو ما ز راه دیگر آئیم

اگر بنگاه تو عرش است ما را

پر و بالی بده تا با پر آئیم

متاعت را بهائی گر بود، ما

بجان و سر، نه با سیم و زر، آئیم

نه ننگ گوهر است ارما گدایان

بجست و جوی این گوهر بر آئیم

فتاده بار ما در گل بده دست

کز این گل یکقدم آنسوتر آئیم

گدائیم و بخاک پای تو سر

نهاده، تا شهانرا افسر آئیم

سر ما را تو گر بگیری از خاک

سر افرازان جان را سرور آئیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode