گنجور

 
هلالی جغتایی

ای کجی آموخته پیوسته از ابروی خویش

راستی هم یادگیر از قامت دلجوی خویش

کعبه ما کوی تست، از کوی خود ما را مران

قبله ما روی تست، از ما مگردان روی خویش

سر ببالین فراغت هر کسی شب تا بروز

ما و غمهای تو و سر بر سر زانوی خویش

شب چو بر خاک درت پهلو نهادم گفت دل:

من ز پهلوی تو در عیشم، تو از پهلوی خویش

چون هلالی را فلک سرگشته میدارد چنین

بیجهت مینالد از ماه هلال ابروی خویش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode