گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

خروس صبح زد سبوح و قدوس

فرا کن دیده رازین خواب منحوس

عزیز ملک مصر ای یوسف دل

شوی در چاه زندان چند محبوس

ز بالا سوی پستی میکنی رای

بمقصد چون رسی زین سیر معکوس

چه پوئی چون نکردی طی همه عمر

رهی جز در پی ماکول و ملبوس

بغیر از خوردن و خفتن ندانی

نصیب اینت شد از معقول و محسوس

گر انسان است نامت چون توانی

شدن با دیو و دد همواره مانوس

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

سر زلفت به جز دست تو حیفست

لب لعلت به بوس جز تو افسوس

سر زلف تو باری هم تو می‌کش

لب لعل تو باری هم تو می‌بوس

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه