بر خیز که خاست باد شبگیر
موذن بمناره گفت تکبیر
تو نیز چو باد و چون موذن
گر باده خوری بنوش شبگیر
سرخی شفق سپیدی صبح
خونی است که ریخته است در شیر
مهتاب و هوای صبحدم بین
آمیخته شیر با تبا شیر
آنجرعه که ماند در سبو دوش
بردار و بجام کن سرازیر
مه داس و فلک بسان دستاس
وین روی زمین چو سنگ در زیر
این بدرود آن بکوبد و مرگ
از خوردن ما نمیشود سیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر به اهمیت بیداری در صبح و آغاز یک روز جدید اشاره میکند. او با تشبیه باد و موذن، انسان را به فعالیت دعوت میکند و از او میخواهد که مانند باد و موذن در بامداد از نعمتهای زندگی بهرهمند شود. او به زیباییهای صبح اشاره میکند و تضاد رنگین شفق و سپیدی صبح را توصیف میکند. در ادامه، شاعر از نوشیدن شراب به عنوان نمادی از لذت و زندگی صحبت میکند و به اصل مرگ و چرخه زندگی اشاره دارد، به این معنا که هر چیزی در زندگی باید با زندگی و مرگ در ارتباط باشد و از لذتهای زندگی باید استفاده کرد.
هوش مصنوعی: بیدار شو که باد صبحگاهی به صدا درآمده و مؤذن از مناره آواز تکبیر را اعلام کرده است.
هوش مصنوعی: اگر تو هم مانند باد باشی و مانند مؤذنی که ندا میدهد، وقتی شراب مینوشی، در شب بنوش.
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن زیبایی و ارتباط میان رنگها و احساسات است. سرخی شفق که به صبح نزدیک میشود، به نوعی نشانهای از خونی است که در شیر رخنه کرده است. این ارتباط میتواند به فراز و نشیبهای زندگی و تحولاتی که از سحر تا صبح اتفاق میافتد، اشاره کند. به طور کلی، میتوان گفت که رنگها احساسات و داستانهای عمیقتری را به تصویر میکشند.
هوش مصنوعی: در این لحظه، نور مهتاب و هوای صبح در هم تنیده شدهاند و زیبایی خاصی را به وجود آوردهاند. این ترکیب به اندازهی شیرین و دلپذیر است، همانطور که شیر و طعم خوش آن در هم میآمیزند.
هوش مصنوعی: آن جرعهای که دیشب در ظرف باقی مانده را بردار و به نوشیدن بگذار.
هوش مصنوعی: ماه مانند داسی است و آسمان مانند دستاسی، و این زمین مانند سنگی است که زیر همه چیز قرار دارد.
هوش مصنوعی: این وداع باعث میشود که مرگ بر ما چیره شود و هرگز از خوردن ما سیر نمیشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم که پیامبری تو یا پیر
گفت او که دوئی ز راه برگیر
دل پردهٔ عشق توست برگیر
جان تحفهٔ وصل توست بپذیر
تن هم سگ کوی توست دانی
دانم که نیرزدت به زنجیر
گفتی که بجوی تا بیابی
[...]
هم در تو به صد هزار تشویر
دارد رقم هزار تقصیر
ای رای تو بر سپهر تدبیر
صورتگر آفتاب تقدیر
راز کره پیاز مانند
پیش دل تو برهنه چون سیر
خاتون زمان به دست شبگیر
برداشت ز چهره پرده قیر
شب کُحل شد و چو مردم کهل
آمیخت سواد قیر با شیر
نور رخ یوسف سماوی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.