گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

بر خیز که خاست باد شبگیر

موذن بمناره گفت تکبیر

تو نیز چو باد و چون موذن

گر باده خوری بنوش شبگیر

سرخی شفق سپیدی صبح

خونی است که ریخته است در شیر

مهتاب و هوای صبحدم بین

آمیخته شیر با تبا شیر

آنجرعه که ماند در سبو دوش

بردار و بجام کن سرازیر

مه داس و فلک بسان دستاس

وین روی زمین چو سنگ در زیر

این بدرود آن بکوبد و مرگ

از خوردن ما نمیشود سیر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عین‌القضات همدانی

گفتم که پیامبری تو یا پیر

گفت او که دوئی ز راه برگیر

خاقانی

دل پردهٔ عشق توست برگیر

جان تحفهٔ وصل توست بپذیر

تن هم سگ کوی توست دانی

دانم که نیرزدت به زنجیر

گفتی که بجوی تا بیابی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
ظهیری سمرقندی

ای رای تو بر سپهر تدبیر

صورتگر آفتاب تقدیر

راز کره پیاز مانند

پیش دل تو برهنه چون سیر

اثیر اخسیکتی

خاتون زمان بدست شبگیر

برداشت ز چهره پرده قیر

شب کحل شد و چو مردم کهل

آمیخت سواد قیر با شیر

نور رخ یوسف سماوی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه