گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

خواجه در آرزوی عمر دراز

که رسد ناگهش زمانه فراز

ملک الموت گویدش در گوش

که فراز آمد آن زمان دراز

خسته گرددش هر دو دست قوی

بسته گرددش هر دو دیده باز

گویدش روز عیش رفت، مبال

گویدش وقت طیش رفت، مناز

که برفتت زمان جلوه و کبر

که برفتت زمان عشوه و ناز

نشود چاره ساز ناله، و درد

نشود سودمند، عجز و نیاز

رنج بردی و گرد کردی گنج

مکر روباه بود و صید گراز