گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

چه خوش است آنکه شبی از سر شب تا بسحر

با تو خسبیم بیک بالش و در یک بستر

بر نگیریم سر از بالش تا بانگ خروس

بر نداریم سر ار بستر تا گاه سحر

بخوریم از دهن تنگ توهی نقل و نبات

ببریم از لب گلبرگ توهی قند و شکر

گه ببوسیم بشوخی ز دهانت چه قدح

گه بگیریم ز تنگی بمیانت چه کمر

لیکن این حال محال است که از جور رقیب

نتوانم بگذرگاه بروی تو نظر

گر میسر شود، از دوست ندارم امید

ور تصور شود، از بخت ندارم باور

هر چه آید بسر از دوست نشاید گله کرد

کوی عشق است و ره مشغله و جای خطر

عاشق از جا نرود گر همه یکجا برود

عقل و دین و دل و جان، مال و منال و سرو زر

 
 
 
کسایی

از خضاب من و از موی سیه کردن من

گر همی رنج خوری، بیش مخور، رنج مبر!

غرضم زو نه جوانی است؛ بترسم که زِ من

خردِ پیران جویند و نیابند مگر!

فرخی سیستانی

رمضان رفت و رهی دور گرفت اندر بر

خنک آن کو رمضان را بسزا برد بسر

بس گرامی بود این ماه ولیکن چکنم

رفتنی رفته به و روی نهاده بسفر

سبکی کرد و بهنگام سفر کرد و برفت

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۶۷ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

عید شاداب درختیست که تا سال دگر

از گل و میوۀ او بوی همی یابی و بر

بوی آن گل بترازد چو خرد کار دماغ

بر آن میوه بتازد چو خرد سوی جگر

زین گل و میوه همان به که یکی گیرد بار

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۶۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
منوچهری

دسته‌ها بسته به شادی بر ما آمده‌ای؟

تا نشان آری ما را ز دل افروز بهار؟

مشاهدهٔ ۱۱ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
قطران تبریزی

ای دلارام و دل آشوب و دلاویز پسر

عهد کرده بوفا با من و نابرده بسر

غم عشق تو روانم بلب آورده بلب

درد هجر تو توانم بسر آورده بسر

شمنان چون تو ندیدند و نبینند صنم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه