از عقل، عشق کرده عجب بی خبر مرا
هر سو کشد چو مردم بی پا و سر مرا
افسانه میکنی سخنان مرا گمان
افسانه ایست نیز از این خوبتر مرا
هر نیمه شب خیال تو تا وقت صبحدم
شیرین چو جان و دل کشد اندر ببر مرا
هر صبحدم رسول تو با صد نوید لطف
چون آفتاب حلقه بکوبد بدر مرا
در مدرس حقایق تحصیل علم عشق
بسیار کرده ام، تو مخوان بی هنر مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عواطف و کنشهای عاشقانه پرداخته است. شاعر از شدت عشق خود میگوید که عقلش را از دست داده و از این حالت بیخبر است. او اقرار میکند که مانند فردی ناتوان در جستجو و فراق معشوقش میافتد. شاعر همچنین شکواییههایی دارد درباره اینکه دیگران سخنانش را افسانه میپندارند و حقیقت عشق را درک نمیکنند. در ادامه، شاعر شبها را با خیال محبوبش سپری میکند که بسیار دلنشین است. صبحها نیز پیامهای محبتآمیز او را میبیند که مانند آفتاب بر زندگیاش میتابد. در نهایت، شاعر ضمن اشاره به تلاشهایش در یادگیری عشق، از اینکه دیگران او را فردی بیهنر میدانند، گلایه میکند.
هوش مصنوعی: عشق باعث شده که بیخبر از عقل و منطق، در هر سمت به سمت خود بکشاند. به گونهای که حالتی دارم شبیه به افرادی که نه پا دارند و نه سر.
هوش مصنوعی: تو حرفهای مرا به نوعی افسانه میدانی، اما این افسانهای که تو میگویی، بهتر از این است که من بگویم.
هوش مصنوعی: هر شب در نیمه شب، خیال تو مانند جان و دل، به من میرسد و مرا به سوی خود میکشاند، تا زمان صبح.
هوش مصنوعی: هر صبح، پیامبر تو با صدای خوشی مثل آفتاب به من خبرهای خوب میدهد و در خانهام را به آرامی میزند.
هوش مصنوعی: من در محیط علم و دانش عشق، بسیار تلاش کردهام و تو نباید مرا نادان و بیهنر صدا کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا
در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم
صفرا همی برآید از انده به سر مرا
گویم: چرا نشانهٔ تیر زمانه کرد
[...]
ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا
وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا
از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک
در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا
گر بیتو خواب و خورد نباشد مرا رواست
[...]
دیوانه کرد زلف تو در یک نظر مرا
فریاد ازان دو سلسله مشک تر مرا
سنگین دل تو سخت تر از سنگ مرمر است
کوه غم است بر دل ازان سنگ، مر مرا
دی غمزه تو کرد اشارت به سوی لب
[...]
ای سوخته ز آتش عشقت جگر مرا
وی برده درد عشق تو از خود بدر مرا
عشق تو چون قضای ازل خواهدم بکشت
معلوم شد ز عالم غیب این قدر مرا
عمرم گذشت و از تو خبر هم نیافتم
[...]
آن چشم نرگس به سر آن پسر مرا
چون لاله ساخت غرقه به خون جگر مرا
نیک و بدی چو هست به تقدیر چون کنم
زاهد رسید هم زقضا این قدر مرا
دردی است در دلم که مداوا لبان اوست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.