گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

دوش ترک مست ما با طره آشفته بود

چهر گلگونش بسان سرخ گل، بشکفته بود

نرگس مستانه اش از بیخودی تا نیمه شب

نیمه ای بیدار بود و نیم دیگر خفته بود

پسته خاموش او با باده نوشان خراب

در مقام بیخودی ناگفتنی ها گفته بود

می کشید و رام شد از سرکشی آرام شد

نیمه شب آشفته و وقت سحر آلفته بود

وقت آن عاشق خوش و فرخنده کش تا نیمه شب

حقه یاقوت با الماس مژگان سفته بود