گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

ساقی امشب گوئیا زردشت پیغمبر بود

کش بدست اندر فروزان پاره اخگر بود

گشته همچون پور آذر آذرش بر دو سلام

چهره اش از نیکوئی رشک بت آذر بود

یک طرف افتاده ساغر چون تن بی سر بود

یک طرف غلطیده مینا چون تن بیسر بود

ساقی و میخواره چون شخص دو پیکر متحد

جام می چون مهر اندر برج دو پیکر بود

آشکار از جام می رخسار کیخسرو بود

یادگار آئینه ساغر ز اسکندر بود

چنگ در دامان مطرب ناله و زاری کنان

کودکی نازک مزاج اندر بر مادر بود