گنجور

 
صائب تبریزی

جان مشتاقان غبار جسم را صرصر بود

زودتر آخر شود شمعی که روشنتر بود

مردم کوته نظر در انتظار محشرند

دیده روشندلان آیینه محشر بود

باد هستی را زسر بیرون کن از طوفان مترس

بادبان چون جمع سازد خویش را لنگر بود

پرده امید باشد ناامیدیهای ما

خیمه تبخاله ما بر لب کوثر بود

در زمان ما که بیمهری قیامت می کند

دامن مادر به طفلان دامن محشر بود

بیشتر شکرلبان عهد دشمن پرورند

ورنه از خط نسبت طوطی چرا کمتر بود؟

نیست صائب راه بر افلاک جان تیره را

قسمت خاک است هر دردی که در ساغر بود