گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

تا سرم باشد تمنای توام در سر بود

پادشا باشم گرم خاک درت افسر بود

روزگار از زلف تو بادا پریشان روز و شب

تا دل بد روز من هر دم پریشان تر بود

من خورم خونابه هجران و بیزارم،ازآنک

ماجرا با زیرکان خونابه دیگر بود

من به گرمای قیامت خون خورم بر یاد دوست

جوی شیر آن را نما و تشنه کوثر بود

عشق را پروانه باید تا که سوزد پیش شمع

خود مگس بسیار یابی هر کجا شکر بود

خوبرو آن به که باشد آب و آتش در جهان

تا وجود عشقبازان خاک و خاکستر بود

یار جایی و من بیچاره جایی بیقرار

وه چه خوش باشد که بر بازوی خسرو بر بود

 
 
 
قطران تبریزی

آن پری نشگفت اگر از خوبرویان سر بود

گر بنفشه پر گر و از سنبلش افسر بود

شکر لؤلؤ نمایست آن لب رامش فزای

گر میان شکر اندر چشمه کوثر بود

اندر آن بالا و روی او پدید آید همی

[...]

سنایی

آفرین بادا بر آن کس کو ترا در بر بود

و آفرین بادا بر آن کس کو ترا در خور بود

آفرین بر جان آن کس کو نکو خواهت بود

شادمان آن کس که با تو در یکی بستر بود

جان و دل بردی به قهر و بوسه‌ای ندهی ز کبر

[...]

میبدی

گر بسوزد گو بسوز و ور نوازد گو نواز

عاشق آن به کومیان آب و آتش در بود

تا بدان اول بسوزد پس بدین غرقه شود

چون ز خود بی خود شود معشوقش اندر بر بود

صائب تبریزی

جان مشتاقان غبار جسم را صرصر بود

زودتر آخر شود شمعی که روشنتر بود

مردم کوته نظر در انتظار محشرند

دیده روشندلان آیینه محشر بود

باد هستی را زسر بیرون کن از طوفان مترس

[...]

بیدل دهلوی

عیش ما کم نیست گر اشکی به چشم تر بود

شوق سرشارست تا این باده در ساغر بود

نکهت گل‌، دام اگر دارد همان برگ گل است

رهزن پرواز مشتاق تو بال و پر بود

با غبار فقر سازد هر کجا روشن دلی است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه