چه بازی دوش در میخانه کردند
که صد خم را بیک پیمانه کردند
چه حکمت بود از این هیکل خدا را
که گاهی کعبه گه بتخانه کردند
بمعنی یک حقیقت بود لیکن
بصورت صد هزار افسانه کردند
یکی پیمانه می را شکستند
هزاران سبحه صد دانه کردند
خیالی در دل ساغر فکندند
حدیثی بر زبان شانه کردند
سخن از حلقه زنجیر گفتند
بسی دیوانه را فرزانه کردند
خیالی از پری در شیشه دیدند
جهانی عقل را دیوانه کردند
بیا ما نیز از این زندان برآئیم
که یاران همتی مردانه کردند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره تجربههای عمیق و معنوی انسان در بزم و میخانه است. شاعر به بیان وسعت تفکرات و احساسی میپردازد که میتواند از یک حقیقت واحد به هزاران داستان و خیال تبدیل شود. او به بازی با می و شراب اشاره میکند و به تکرار افکار و نمادها مانند کعبه و بتخانه اشاره دارد. همچنین از شکستن پیمانهای میگوید که هزاران سبحه و دعا را به همراه دارد و در نهایت دعوت میکند تا از محدودیتهای دنیوی فرار کنیم و همچون دیگران به جستجوی حقیقت بپردازیم.
در این متن، نقش میخانه به عنوان محلی برای کشف و درک عمیقتر حقیقت زندگی و عشق به تصویر کشیده شده است.
هوش مصنوعی: در میخانه چه جشنی برپا بود که با یک پیمانه، حال و هوای بسیاری را تغییر دادند.
هوش مصنوعی: چرا خداوند این بدن را آفرید که گاهی کعبه را به خانه بتها تبدیل میکنند؟
هوش مصنوعی: یک حقیقت وجود داشت، اما آن را به شکل هزاران داستان ساخته و نقل کردند.
هوش مصنوعی: یک جام شراب را شکستند و از آن هزاران تسبیح با صد دانه درست کردند.
هوش مصنوعی: در دل جام نوشیدنی، تصوری جالب به وجود آمد و سخنانی زیبا و دلنشین بر زبان جاری شد.
هوش مصنوعی: در مورد زنجیر صحبت کردند و این گفتگو باعث شد که بسیاری از دیوانگان به آدمهای عاقل تبدیل شوند.
هوش مصنوعی: گروهی از مردم در شیشهای تصویر یک پری را مشاهده کردند و این دیدن، عقل و فکر آنها را به شدت تحت تاثیر قرار داد و دیوانه کرد.
هوش مصنوعی: بیایید ما هم از این قید و بند خروج کنیم، چرا که دوستان با شجاعت و اراده قدم برداشتند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترا از خویش خود بیگانه کردند
مرا بی دختر و بی خانه کردند
چو مشگین جعد شب را شانه کردند
چراغ روز را پروانه کردند
دل دیوانه و غمّازی چشم
به عالم راز ما افسانه کردند
دوای درد خود از هرکه جستم
حوالت بر درِ میخانه کردند
ز سوز شمع حرفی در میان نیست
[...]
به یک پیمانهام دیوانه کردند
ازین افیون که در پیمانه کردند
ثبات و صبر گنج بی زوالند
که منزل در دل ویرانه کردند
گشود این در چو از زندان تائید
[...]
چو دلها را بتان کاشانه کردند
در اشگ از بصرها دانه کردند
سر زلف پریشان شانه کردند
زمان را در جهان افسانه کردند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.