گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

دمبدم عمر میرود بر باد

باده خور باده هر چه باداباد

دیدی آخر که خواجه مرد و نبرد

آنچه در عمر خود نخورد و نداد

خود بخور یا بده و گر نه بنه

تا خورد دشمنت بروز مباد

خیمه چرخرا حبابی گیر

نیمه بر آب و نیمه ای بر باد

خانه ای سخت سست بنیاد است

کش بر آب و هوا بود بنیاد

نکته ای گویمت ز گردش چرخ

دارم این نکته را ز پیری یاد

هر که زاده است باز خواهد مرد

هر که مرده است باز خواهد زاد

دل بر این کاخ زرنگار مبند

که بسی چون من و تو دارد یاد

دادگر نیست در جهان ورنه

میزدم از جفای گردون داد

وه چه خوش گفت مردک دانا

کافرین بر روان دانا باد

گر نباشی بسان نخل کریم

باش باری بمثل سرو آزاد