گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

تا می بکیش زاهد و مفتی حرام شد

ما را فضای میکده بیت الحرام شد

بر چرخ بود خانه معمور و بر زمین

بیت المقدس است که میخانه نام شد

در کیش عشق بود که رندان مست را

شاهد پیمبر آمد و ساقی امام شد

در باده چهر یار کند جلوه دگر

اکنون ببزم عیش که آئینه جام شد

در کوی عشق خاک شو ایدل که خاک بود

آنکش نصیب جرعه کاس الکرام شد

چون شحنه میفروش شد و شیخ باده نوش

رندان شهر را همه عالم بکام شد

قومی بسوی کعبه و قومی بسوی دیر

تا قسم ما از این دو عمایت کدام شد

یکجرعه انگبین ز لب آمیز ای حکیم

این شیخ را بسر که که نعم الادام شد

وارونه گشت سبلت زاهد بیک قدح

جامی دگر دهید که کارش تمام شد

یک جلوه کرد قامت ساقی که شیخ شهر

آمد برقص و گفت قیامت قیام شد

جز ریش انبهش نبود دام مکر و فن

این سفله کو بشعبده شیخ الانام شد

لب بر لب پیاله مگر می نهد حبیب

هر صبح و شام کین همه شیرین کلام شد