گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

دل دیوانه بدر شد سحر از خانه ما

شام شد باز و نیامد دل دیوانه ما

روزنی بود در این خانه که گاهی خورشید

تابشی داشت ز روزن بسوی خانه ما

روزن خانه فرو بسته شد از چشم حسود

تیره شد چون دل دشمن همه کاشانه ما

مگر این خانه سراسر همه ویرانه کنیم

تا فتد روشنی مهر بویرانه ما