میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۹

باده سرجوش و جام لب به لب است

نفس آخرین عمر شب است

ساقی ماهروی مُشکین‌ موی

آتشین‌ خوی و آتشین سلب است

قصب سرخ بر حریر تنش

به مثل همچو نار در قصب است

بوستان جمال و نخل قدش

بالغ‌الورد و یانع‌الرّطب است

همچو می‌خوارگان صراحی را

گریه نز حزن و خنده نز عجب است

ساقی ماهروی مجلس را

قهر بی‌جا و لطف بی‌سبب است

گه دهد بوسه لیک نز ره لطف

گه زند مشت و نیز نز غضب است

به تلجلج زبانش از مستی

در سخن گاه ترک و گه عرب است

روز حشر است باده خواران را

یا شب قدر، یا رب این چه شب است

باژگون کارهای بوالعجبی

خاصیت‌های زادهٔ عنب است

بده آن سالخورده معجون کاو

داروی رنج و محنت و تعب است

جوهر دانش و مزاج خرد

آیهٔ روح و مایهٔ طرب است

عربی‌خوی و پارسی‌ میلاد

مزدکی کیش و پهلوی حسب است

راحت جان مرد دانشمند

دفع هر علت است و هر کرب است

نسب پاکش و نژاد بلند

هم ز بوجهل و هم ز بولهب است

علت جود و موجب کرم است

فتنهٔ سیم و آفت ذهب است

موجب ارتیاح واصل فرح

قوت ارواح و قوت عصب است