من کیام رسوای شهر و عاشق دیوانهای
آشنا با هر غمی وز خویشتن بیگانهای
هم شوم شاد از غمش کاو در دلم منزل گرفت
هم شوم غمگین که او جا کرد در ویرانهای
ترک شهرآشوب من در کشوری منزل نکرد
تا نکرد اوّل غمش صد رخنه در هر خانهای
گه گیاه درد روید از دلم گه خار غم
من به حیرت کاین همه گل چون دمد از دانهای!
میخورم خون دل و خود را به مستی میدهم
تا کنم گستاخ پیشش ناله مستانهای
گفتهای محیی که باشد تا دم از عشقم زند
در طلب فرزانه و در عاشقی فرزانهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر حال و وضعیت شاعر است که خود را رسوا و عاشق دیوانهای میداند. او با غمهای مختلف آشناست و در عین حال از خود بیگانه است. شاعر در عشقش به یک نفر، هم شادی و هم غم را تجربه میکند. او تصمیم میگیرد که به خاطر این عشق، خود را تسلی دهد و در عین حال در حیرت از اینکه چگونه زیباییها میتوانند از دانه برخیزند. شاعر از درد و رنج دلش سخن میگوید و به خاطر عشقش، در جستجوی راهی برای ابراز احساساتش است. او همچنین اشاره میکند که این فرایند جستجو و عاشقی، ویژگیهای خاصی دارد که او را دچار حیرت و سرگشتگی میکند.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که در شهر رسوا شدهام و عاشق دیوانهای هستم که با همه غمها آشنایی دارد و از خودم کاملاً جدا شدهام.
هوش مصنوعی: من هم خوشحال میشوم از غمش، زیرا او در دل من جایی دارد. هم غمگین میشوم چون او در ویرانهای سکونت کرده است.
هوش مصنوعی: او از شهر آشوب من رفته و در هیچ سرزمینی مستقر نشده است، تا زمانی که نخستین غم او باعث شد که در هر خانهای چندین شکاف و آسیب به وجود بیاید.
هوش مصنوعی: گاه از دل من گیاهان و گلها به وجود میآیند و گاه با غم و درد، خاری به دل میزنند. من در حیرت هستم که چگونه این همه زیبایی و گل میتواند از یک دانه کوچک رشد کند!
هوش مصنوعی: من با تمام درد و رنجهایی که دارم، خودم را در مستی غرق میکنم تا بتوانم با جرأت و بدون شرمندگی، در برابر او نالهای عاشقانه سر دهم.
هوش مصنوعی: محیی گفته است که باید تا زمانی که از عشقش صحبت میکند، در جستجوی فرزانه باشد و در عشق نیز خود یک فرزانه باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حال عالم سر بسر پرسیدم از فرزانهای
گفت: یا خاکیست یا بادیست یا افسانهای
گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟
گفت: یا کوریست یا کریست یا دیوانهای
گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟
[...]
گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانهای
با همه کس آشنا با ما چرا بیگانهای
ما چو اندر عشق تو یکرویه چون آیینهایم
تو چرا در دوستی با ما دو سر چون شانهای
شمع خود خوانی همی ما را و ما در پیش تو
[...]
ای ثنا و مدح تو در لفظ هر فرزانه ای
خویش کرده مکرمات تو زهر بیگانه ای
افتخار خاندان جد خویشی در نسب
کی بود چون خاندان جد تو هر خانه ای
آنچه در توست از بزرگی کی بود در غیر تو
[...]
شعله زد شمع جمال او ز دولتخانهای
گشت در هر دو جهان هر ذرهای پروانهای
ای عجب هر شعلهای از آفتاب روی او
گشتت زنجیری و در هر حلقهای دیوانهای
هر که با هر حلقه در دنیا نیفتاد آشنا
[...]
پیش شمع نور جان دل هست چون پروانهای
در شعاع شمع جانان دل گرفته خانهای
سرفرازی شیرگیری مست عشقی فتنهای
نزد جانان هوشیاری نزد خود دیوانهای
خشمشکلی صلحجانی تلخرویی شکری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.