گنجور

 
عبدالقادر گیلانی

ای بلبل شوریده دیوانه توئی یا ما

جویای رخ خوب جانانه توئی یا ما

تو عاشق گلزاری من عاشق دیدارم

در درد فراق او مردانه توئی یا ما

تو در قفسی و ما در خلوت خود تنها

ای گوشه نشین مست دیوانه توئی یا ما

در فصل بهار و دی از عشق جمال وی

با نعره و فریادی مستانه توئی یا ما

عشق تو به ما بلبل اندر رگ و پی رفته

آن باده خونین را پیمانه توئی یا ما

توجزگل وماجزدوست چیزی چو نمی بینیم

ازغیر حبیب خویش بیگانه توئی یا ما

تو زخم خوری از خار مارا بکشد بردار

آیا به زبان خلق افسانه توئی یا ما

تو عاشق وما عاشق دم درکش و حاضر باش

ورنه به خدا امروز در خانه توئی یا ما

گویند که گنجی هست اندر دل هر سرمست

از بهر چنین گنجی ویرانه توئی یا ما

محیی به گلستان شد با بلبل نالان شد

کای بلبل نالنده جانانه توئی یا ما