گنجور

 
سراج قمری

در پیش من ز بهر طرب کوزهٔ مل است

و این هردو دست کردهٔ آهل در آمل است

گاهی حدیث من ز غزل‌های قمری است

گاهی سماع من ز نواهای بلبل است

گاهی ز بوی باده، در این دست عنبر است

گاهی ز زلف دوست در آن دست سنبل است

شکل صنوبریش نکردست میل من

وانگاه سرو قامت او، پر تمایل است

آخر نهاد برخط او سر، چوبندگان

زلفش اگر چه قاعده ی او تطاول است

برخی روی می که زفیض جمال اوست

اندر زمانه هرچه طرب را تجمل است

از می مدار باک و زتقوی کمرمبند

مردان راه را بجز اینها توصل است

بردین نکوست تکیه، ولی بهتر اوفتاد

آن بنده را، که برکرم حق توکل است

هرکس به حد بزرگ است بهتر آنک

هر جزو کاعتبار کنی ذات او کل است

معنی طلب، به قول مشو غره، زانکه دیگ

زان شد سیاه روی، که در بند غلغل است

بهر ثبات کار، سبکبار شو که کوه

اغلب زبهر بار گران در تزلزل است

دل در جهان مبند که نیکیش جمله بد

کارش بکلی ابتر و عزش همه ذل است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode