گنجور

 
قدسی مشهدی

غمش فشانده ز دامن غبار ننگ ترا

کسی چه می‌کند ای دل فضای تنگ ترا

ز بس که تیر ترا صید در نظر دارد

غلط نموده به مژگان پر خدنگ ترا

به رنگ رنگ فغان خواب اختران بستم

که آفتاب نبیند به خواب رنگ ترا

ز سینه ناوک جانان چو بی‌درنگ گذشت

نیافتم سبب ای جان به تن درنگ ترا

مرا نمی‌بری از ننگ نام و معذوری

به باد داده‌ام ای عشق نام و ننگ ترا

به جز شکست دلم از دلت نمی‌آید

چه امتحان که نکردم به شیشه سنگ ترا

عتاب و لطف بتان رازدار یکدگرند

کسی چو صلح نفهمد زبان جنگ ترا

گمان برد که چون گل رسته در قبا بدنت

چو غنچه هرکه ببیند قبای تنگ ترا

نفس ز سینه چنان بی تو می‌کشم دشوار

که گویی از دل خود می‌کشم خدنگ ترا

ز سایه‌پروری این بس بود ترا ای گل

که آفتاب نیارد شکست رنگ ترا

به دامنش نرسد تا ز بیخودی قدسی

ز جیب خویش رهایی مباد چنگ ترا

 
 
 
زبان با ترانه
امیرخسرو دهلوی

که ره نمود ندانم قبای تنگ ترا

که در کشید به بر سرو لاله رنگ ترا

چنین که چشم ترا خواب بسته می دارد

که باز دارد ازین خواب چشم شنگ ترا

نمی گذارد دنبال چشم تو سرمه

[...]

میلی

کدام بت شده رهزن دل چو سنگ ترا

که آفتاب محبت، شکسته رنگ ترا

شد از عتاب تو افزون، امیدواری غیر

زبس که مصلحت آمیز دید جنگ ترا

درآمدی و ندارم چو باد گستاخی

[...]

شیخ بهایی

شوم هلاک چو غیری خورد خدنگ ترا

که دانم آشتئی در قفاست جنگ ترا

کرشمه های تو از بس که هست ناز آئین

نه آتشی تو داند کسی نه چنگ ترا

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شیخ بهایی
صائب

چه حاجت است به می لعل سیر رنگ ترا؟

نظر به پرتو خورشید نیست رنگ ترا

دم از ثبات قدم می زند ز ساده دلی

ز دور دیده هدف جلوه خدنگ ترا

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب
قدسی مشهدی

عنان به دست شتاب است تا درنگ ترا

کسی چون صلح نفهمد زبان جنگ ترا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه