من و تا روز، هر شب در فراق چشم میگونی
به دل پیکان پر زهری، به لب پیمانه خونی
ز عکس عارض جانان، شود هر ذره خورشیدی
ز خوناب سرشک من، شود هر قطره جیحونی
مخوان افسانه وز من پرس اوضاع محبت را
که نبود عشقبازی کار هر فرهاد و مجنونی
پی نظّارهاش از ناز میکشتی ملایک را
اگر میداشتی رضوان چو قدت نخل موزونی
مسیحا کی تواند برد از نیرنگ عشقت جان؟
محبت را صد اعجازست تضمین در هر افسونی
ز حسرت میرم و سوی تو هرگز نامه ننویسم
که بر خود رشک ورزم، گر شود آگه به مضمونی
خیالت گوییا امشب دلی را مضطرب دارد
که غیرت بر دلم هر لحظه میآرد شبیخونی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عواطف عمیق و درد فراق عشق بیان میشود. گوینده هر شب در غم دوری معشوقش به سر میبرد و احساساتی چون حسرت و ناراحتی را تجربه میکند. او از شدت عشق وصف حال خود را با تصاویری زیبا و پرمعنا بیان میکند و احساس میکند که تمام زندگیاش تحت تأثیر این عشق قرار دارد. او همچنین احساس میکند که عشقش غیرقابل دستیابی است و نمیتواند به معشوق خود نزدیک شود. در نهایت، دلش به یاد معشوقش مضطرب است و غیرت بر او فشار میآورد.
هوش مصنوعی: من هر شب تا صبح در غم فراق چشمان تو به دل مانند تیری زهرآگین احساس میکنم، و بر لبانم بوی خون از پیمانهای جاری است.
هوش مصنوعی: هر ذرهای که از چهره محبوب به وجود میآید، مانند خورشیدی درخشان خواهد بود و هر قطره اشک من، مانند جیحون و جاری خواهد شد.
هوش مصنوعی: از داستانها و افسانهها چیزی نپرس، چون احوال عشق و محبت کار هر کسی نیست و فقط فرهادها و مجنونها قادر به عشقورزی هستند.
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و ناز او نگاه میکردی، بهقدری دلفریب بود که حتی فرشتگان نیز برایش از عظمت و زیباییاش ناز میکشیدند و اگر رضوان، درختی به قامت او داشت، این درخت همانند نخلهای موزون و زیبا میبود.
هوش مصنوعی: کیست که بتواند از فریب عشق تو جان رهایی یابد؟ محبت دارای اعجازی بیشمار است که میتواند در هر جادوئی اثرگذار باشد.
هوش مصنوعی: از روی حسرت به جایی میروم و هرگز برای تو نامهای نخواهم نوشت. زیرا خواهم به خود ببالم اگر او از محتوای احساسات من باخبر شود.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد امشب خیالی از تو در ذهنم هست که دلم را مضطرب کرده و هر لحظه به من میگوید که باید از خودم محافظت کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یکی دودی پدید آمد سحرگاهی به هامونی
دل عشاق چون آتش تن عشاق کانونی
بیا بخرام و دامن کش در آن دود و در آن آتش
که میسوزد در آن جا خوش به هر اطراف ذاالنونی
چو شمعی برفروزی تو ایا اقبال و روزی تو
[...]
نظام دین و دینا قره العین رسول الله
که اندر رای رفعت آفتابی بود و گردونی
به صد افسون به دست آورده بودش عالم فانی
اجل ناگاه در خواب عدم کردش به افسونی
شدم در فکر تا گویم تاریخ فوتش را
[...]
مرا آورده بر سر لشکر سودا شبیخونی
که از هر قطره خونم سر برون آورد مجنونی
عجب نبود اگر مینا کند با خم سرافرازی
که خود را هر حباب باده پندارد فلاطونی
قدم از کوچه ارباب دولت کوته اولی تر
[...]
دل دیوانهٔ عشق تو از هر قطرهٔ خونی
کند در دشت وسعت مشربی ایجاد مجنونی
بود جان خود در جسم خاکی از می گلگون
که هر خم را در این میخانه می بیدم فلاطونی
به یاد آید ز برگ لاله ام در ساحت گلشن
[...]
به خاک ناامیدی نیست چون من خفته در خونی
زمین چاره تنگ و بر سر افتادهست گردونی
نه شورواجب است اینجا و نی هنگامهٔ ممکن
همین یک آمد ورفت نفس میخواند افسونی
ز اوضاع سپهر و اعتباراتش یقینم شد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.