من صید زخمخورده از پا فتادهام
رحمی، که بر سپردن جان، دل نهادهام
اظهار دوستی زبانی کند چو خصم
باور کنم محبتش، از بس که سادهام
از یمن عشق، دیدن رویم مبارک است
چون آفتاب، با همه کس رو گشادهام
ساقی، دلم مقید دام کدورت است
بستان ز چنگ غصه به یک جام بادهام
هرگز ارادهای نکنم آرزو، مباد
مردم گمان برند که صاحب ارادهام
ایمان به عشق دارم و گویم حدیث عقل
در باطنم سوار و به ظاهر پیادهام
قدسی نظر به خواری ظاهر مکن، که من
داغم، ولیک در بغل لاله زادهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنم که زین بر اسب تمنا نهادهام
تا لاجرم، چو باد سوار و پیادهام
افتادهام چو مشک بر آتش به جرم آنک
در بر هزار نافه خاطر گشادهام
لرزندهام ز جنبش هر باد و بر حقم
[...]
صدرا اگرچه تو ز من آزاد و فارغی
داری خبر که بندهام و بندهزادهام
افتاده برگرفتن، از اقسام سروریست
برگیر پس مرا که بدین سان فتادهام
یکباره در مبند درِ لطف و مردمی
[...]
رحمی که بر در تو غریب اوفتادهام
در خون دل ز دست تو چون جام بادهام
دی باد صبح بوی تو آورد سوی من
امروز دل به سوی تو بر باد دادهام
از بهر نیمبوسه که بر پای تو دهم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.