گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

رحمی که بر در تو غریب اوفتاده‌ام

در خون دل ز دست تو چون جام باده‌ام

دی باد صبح بوی تو آورد سوی من

امروز دل به سوی تو بر باد داده‌ام

از بهر نیم‌بوسه که بر پای تو دهم

یارب که چند بار به پایت فتاده‌ام

آخر چه شد که چشم ببستی به روی من

زین سان که من به روی تو ابرو گشاده‌ام

آن روز نیست کز تو نمی‌زایدم غمی

غم نیست، چون من از پی این روز زاده‌ام

گفتی «دل شکسته بنه بر دو زلف من»

من خود شکسته‌وار بر این دل نهاده‌ام

رو بر مراد خسرو دل‌خسته یک دمی

تا چند گوییم که ببین ایستاده‌ام!

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اثیر اخسیکتی

آنم که زین بر اسب تمنا نهاده‌ام

تا لاجرم، چو باد سوار و پیاده‌ام

افتاده‌ام چو مشک بر آتش به جرم آنک

در بر هزار نافه خاطر گشاده‌ام

لرزنده‌ام ز جنبش هر باد و بر حقم

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

صدرا اگرچه تو ز من آزاد و فارغی

داری خبر که بنده‌ام و بنده‌زاده‌ام

افتاده برگرفتن، از اقسام سروری‌ست

برگیر پس مرا که بدین سان فتاده‌ام

یکباره در مبند درِ لطف و مردمی

[...]

قدسی مشهدی

من صید زخم‌خورده از پا فتاده‌ام

رحمی، که بر سپردن جان، دل نهاده‌ام

اظهار دوستی زبانی کند چو خصم

باور کنم محبتش، از بس که ساده‌ام

از یمن عشق، دیدن رویم مبارک است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه