قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

من صید زخم‌خورده از پا فتاده‌ام

رحمی، که بر سپردن جان، دل نهاده‌ام

اظهار دوستی زبانی کند چو خصم

باور کنم محبتش، از بس که ساده‌ام

۳

از یمن عشق، دیدن رویم مبارک است

چون آفتاب، با همه کس رو گشاده‌ام

ساقی، دلم مقید دام کدورت است

بستان ز چنگ غصه به یک جام باده‌ام

هرگز اراده‌ای نکنم آرزو، مباد

مردم گمان برند که صاحب اراده‌ام

۶

ایمان به عشق دارم و گویم حدیث عقل

در باطنم سوار و به ظاهر پیاده‌ام

قدسی نظر به خواری ظاهر مکن، که من

داغم، ولیک در بغل لاله زاده‌ام