گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قدسی مشهدی

تازه شد با شعله در بزم تو پیمانم چو شمع

شد چراغ دیده روشن تا به مژگانم چو شمع

بس که گاه گریه بیخود دست بر سر می‌زنم

آتش دل می‌جهد از چشم گریانم چو شمع

اشک خونین را ز مژگان گر نریزم دم‌بدم

تا کف پایم دود آتش ز مژگانم چو شمع

حال من بیرون‌نشینان فلک هم یافتند

زانکه نتوان داشت در فانوس پنهانم چو شمع

از زوال من، کمال دوست ظاهر می‌شود

هرچه کاهید از بدن، افزود بر جانم چو شمع

بس که گاه دیدنش دزدم سر از دهشت به جیب

کس نداند حلقه چشم از گریبانم چو شمع