تازه شد با شعله در بزم تو پیمانم چو شمع
شد چراغ دیده روشن تا به مژگانم چو شمع
بس که گاه گریه بیخود دست بر سر میزنم
آتش دل میجهد از چشم گریانم چو شمع
اشک خونین را ز مژگان گر نریزم دمبدم
تا کف پایم دود آتش ز مژگانم چو شمع
حال من بیروننشینان فلک هم یافتند
زانکه نتوان داشت در فانوس پنهانم چو شمع
از زوال من، کمال دوست ظاهر میشود
هرچه کاهید از بدن، افزود بر جانم چو شمع
بس که گاه دیدنش دزدم سر از دهشت به جیب
کس نداند حلقه چشم از گریبانم چو شمع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع
من عجب دارم گر امشب تا سحر مانم چو شمع
رشته عمرم به پایان آمد و تابش نماند
چارهای اکنون به جز مردن نمیدانم چو شمع
میدهم سررشته خود را به دست دوست باز
[...]
آتش دل چند سوزد رشته جانم چو شمع؟
ای صبا! تشریف ده تا جان برافشانم چو شمع
راز من چون شمع روشن گشت در هر محفلی
بس که سیل آتشین از دیده میرانم چو شمع
دارم امشب گرمیی در سر که ننشینم ز پای
[...]
بسکه هر شب سرگذشت خویش میرانم چو شمع
سر به سر رَخت وجودم را بسوزانم چو شمع
شام میسوزم ز هجر و روز میمیرم ز شوق
چون که میسوزی در آخر زنده گردانم چو شمع
دم نیارم زد اگر بُری زبانم را به تیغ
[...]
در شب تاریک هجران زار و سوزانم چو شمع
او چو گل خندان و من سوزان و گریانم چو شمع
با دلی پر آتشم دوودم به سر بر می رود
ز آتش سوداش سوزد رشته جانم چو شمع
گو برآ از مشرق امید آن خورشید حسن
[...]
در وفایِ عشقِ تو مشهورِ خوبانم چو شمع
شبنشینِ کویِ سربازان و رِندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشمِ غمپرست
بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع
رشتهٔ صبرم به مِقراضِ غَمَت بُبْریده شد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.