گنجور

 
قدسی مشهدی

ذوق غمت ز سینه محزون نمی‌رود

از دل هوای درد تو بیرون نمی‌رود

هرچند ناز دامن لیلی کشد، دلش

باور مکن که از پی مجنون نمی‌رود

زین چشم خون‌فشان که مرا هست، چرخ را

کشتی کدام روز که در خون نمی‌رود؟

بر دل شبی نمی‌گذرد کز غلوی ضعف

با ناله شبانه به گردون نمی‌رود

از دیده‌ام، کدام نفس،در فراق تو

آتش به جای آب به جیحون نمی‌رود؟

راه نفس ز خون دلم بسته می‌شود

گر یک نفس ز دیده مرا خون نمی‌رود

ای عاقلان فسانه مخوانید بر سرم

کز سر جنون عشق به افسون نمی‌رود

ای نور دیده زندگی‌ام بی تو مشکل است

آسان ز سینه مهر تو بیرون نمی‌رود

ناز و کرشمه تو به چشم غزال نیست

مجنون تو ز شهر به هامون نمی‌رود

باید رسد به گوش تو افغان من، چه باک

گر ناله‌ام ز ضعف به گردون نمی‌رود

قدسی کدام روز که از گریه، دیده‌ام

همچون حباب بر سر جیحون نمی‌رود