گنجور

 
قدسی مشهدی

شام خطت گرفته ز صبح آفتاب را

زان روز خوش نمانده جهان خراب را

بر نام هیچ‌کس رقم روز خوش نبود

خواندیم هر دو رو ورق آفتاب را

بی‌غم نفس نمی‌کشم و جای عیب نیست

گر دردکش به لای برآرد شراب را

از سوختن منال چو بردی به غم پناه

نسپرده کس به شعله امانت کباب را

ساغر مدد ز باطن مینا طلب کند

صبح است پیر و پیش قدم آفتاب را

قدسی دلم خلل نپذیرد ز حادثات

نتوان خراب کرد سرای خراب را