گنجور

 
قدسی مشهدی

نیست باکی گر به دستم غنچه سیراب نیست

در دل من غنچه پیکان او نایاب نیست

جلوه صبح است شامم را به یاد روی دوست

آسمان را بر شب من منت مهتاب نیست

شوق دیدار تو چندان لذت از یک دیدنت

بر سر هم ریخت در چشمم که جای خواب نیست

خون گری قدسی که دارد گریه خونین اثر

پاره دل را چه شد در دیده گر خوناب نیست

 
 
 
قطران تبریزی

چون خوی او عنبر سارا و مشک ناب نیست

با سنان و نیزه او اژدها را تاب نیست

آفتاب و ماه را با طلعت او تاب نیست

چون حدیث او بپاکی لؤلؤ خوشاب نیست

کوه آهن باشرار تیغ او جر آب نیست

[...]

مولانا

جمع باشید ای حریفان زانک وقت خواب نیست

هر حریفی کو بخسبد والله از اصحاب نیست

روی بستان را نبیند راه بستان گم کند

هر که او گردان و نالان شیوه دولاب نیست

ای بجسته کام دل اندر جهان آب و گل

[...]

امیرخسرو دهلوی

خم تهی گشت و هنوزم جان ز می سیراب نیست

خون تو هست آخر، ای دل، گر شراب ناب نیست

ناله زنجیر مجنون ارغنون عاشقانست

ذوق آن اندازه گوش اولواالالباب نیست

عشق خصم من بس ست، ای چرخ، تو زحمت مکش

[...]

خواجوی کرمانی

زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست

چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست

با لبت گر باده لاف جانفزائی می زند

پیش ما روشن شد این ساعت که او را آب نیست

نرگست در طاق ابرو از چه خفتد بی خبر

[...]

سلمان ساوجی

چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست

هست جان را، عزم پا بوست ولی، اسباب نیست

دیده را هر شب خیالت می‌شود مهمان، ولی

دیده را اسباب مهمان در میان جز آب نیست

رویت آمد، قبله دل ابروت، محراب جان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه