نیست باکی گر به دستم غنچه سیراب نیست
در دل من غنچه پیکان او نایاب نیست
جلوه صبح است شامم را به یاد روی دوست
آسمان را بر شب من منت مهتاب نیست
شوق دیدار تو چندان لذت از یک دیدنت
بر سر هم ریخت در چشمم که جای خواب نیست
خون گری قدسی که دارد گریه خونین اثر
پاره دل را چه شد در دیده گر خوناب نیست