نباشم راحت از دستت چه در خواب و چه بیداری
به هرجا رو کنم آنجا تو دست سلطنت داری
سراپای وجود خود بسی در سال و مه گشتم
به غیر از تو به ملک دل ندیدم هیچ دیّاری
به چشم دل چه من دیدم دل موری عیان دیدم
سلیمانی در او اندر به کار مملکت داری
ز اشراقات انوار جمالش محو و هم هیچم
بمانند سراجی کش بر خورشید بگذاری
دلی باقی بود یارب که زلف آن مه نخشب
نگیرد بند و زنجیرش به صد نیرنگ و طراری
مکن از می پرستی مَنعم ای زاهد که درعالم
فکنده نرگس مست نگارم طرز هشیاری
چو روی خود در آئینه ببیند آن جفا گستر
غبار از سوز دل گردید هم چون ابر آزاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عواطف عمیق شاعر نسبت به محبوبش است. شاعر احساس میکند که حتی در خواب هم نمیتواند از عشق و یاد محبوب دور باشد. او هر جا که برود، سایه محبوب را حس میکند و به غیر از او در عالم هیچکس را نمیبیند. شاعر با توصیفاتی همچون "سلیمانی در او" و "سراجی که بر خورشید بگذاری"، زیبایی و مقام محبوب را ستایش میکند. او همچنین از زاهدان میخواهد که از میپرستی او نرنجند و در نهایت، با بیتابی نسبت به عشق و زیبایی محبوب صحبت میکند، به طوری که سوز دل او تمام موجودیتش را تحت تأثیر قرار دادهاست.
هوش مصنوعی: اگر من از دست تو راحت نباشم، چه در خواب و چه در بیداری، هر جا که بروم، تو در آنجا سلطنت و قدرت داری.
هوش مصنوعی: تمام وجودم را در طول سالها و ماهها جستجو کردم، اما به جز تو در سرزمین دل، هیچ مکانی را نیافتم.
هوش مصنوعی: با چشم دل خود، آنچه را که دیدم، مشاهده کردم که دل یک مورچه واضح و روشن است و در آن کارهایی مانند سلیمان در خصوص اداره مملکت انجام میدهد.
هوش مصنوعی: با نور زیبایی او مثل این است که درخشندگی چراغی در برابر خورشید محو شده و دیگر وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دل هایی باقی مانده است که زیباییهای آن معشوق نمیتواند آنها را به تملک خود درآورد و نتوانستهاند تحت تاثیر فریبها و نیرنگها قرار بگیرند.
هوش مصنوعی: ای زاهد، از پرستش می دست برندار که در این دنیا نگار مست من، نرگس چشمش را به سُرخوشی در برقراری هشیاری گشوده است.
هوش مصنوعی: وقتی که او صورتش را در آینه میبیند، آن کس که ظلم و ستم میکند، به خاطر درد و رنج دلش، مانند ابری که دلش آزرده است، غبار آشفتهای میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امیرا! تو به هر خوبی و نیکویی سزاواری
ازیرا خوب کرداری چنان چون خوب دیداری
توان گفتن ترا کاندر جهان فردی و بی یاری
به دانایی و بینایی و بیداری و هشیاری
حدیث ملک و کار عالم و شغل جهانداری
[...]
ز بوی باد آزاری ز نقش ابر نیسانی
نه پندارم که با بستان بهشت عدن یاد آری
شده کافور مینائی براغ از صنع یزدانی
شده دینار مرجانی بباغ از فعل داداری
گل و شمشاد دیداری ترنج و نار پنهانی
[...]
زهی کلک تو اندر چشم دولت کحل بیداری
به عونش کرده مدتها جهانداران جهانداری
مجیر دولت و دنیا و اندر دیدهٔ دولت
ز رای تست بینایی ز بخت تست بیداری
جهان مهر و کینت وجه ساز نعمت و محنت
[...]
جهان از برف پر کافور قیصوریست پنداری
بیاور باده روشن که شد روی هوا تاری
نه به زین موسمی باشد ز بهر عیش و میخواری
نه سلطان ارسلان دارد نظیری در جهانداری
تو را تا سر بود برجا کجا داری کله داری
که شمع از بی سری یابد کلاه از نور جباری
سر یک موی سر مفراز و سر در باز و سر بر نه
اگر پیش سر اندازان سزای تن، سری داری
چو بار آمد سر یحیی سرش بر تیرگی ماند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.