گنجور

 
غبار همدانی

ساقیا در دادن دردی چرا اندیشه داری؟

دُرد انصاف است آخر اینکه اندرشیشه داری

ای سهی قامت چه سرواستی که آب لطف و خوبی

میخوری از جویبار چشم و در دل ریشه داری

صد هزاران زخم دارد بیستون از عشق شیرین

تا کی ای فرهاد مینالی که زخم تیشه داری

تا به کی در سایۀ مژگان خزی ای چشم جادو

طرفه آهویی که همچون شیر جا در بیشه داری