گنجور

 
مولانا

ای درآورده جهانی را ز پای

بانگ نای و بانگ نای و بانگ نای

چیست نی آن یار شیرین بوسه را

بوسه جای و بوسه جای و بوسه جای

آن نی بی‌دست و پا بستد ز خلق

دست و پای و دست و پای و دست پای

نی بهانه‌ست این نه بر پای نی است

نیست الا بانگ پر آن همای

خود خدای است این همه روپوش چیست

می‌کشد اهل خدا را تا خدای

ما گدایانیم و الله الغنی

از غنی دان آنچ بینی با گدای

ما همه تاریکی و الله نور

ز آفتاب آمد شعاع این سرای

در سرا چون سایه آمیز است نور

نور خواهی زین سرا بر بام آی

دلخوشی گاهی و گاهی تنگ دل

دل نخواهی تنگ رو زین تنگنای

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

روز رشن است ای نگار دلربای

شاد بنشین و به جام می گرای

تا توانی هیچ یک ساعت مباش

بی می شادی فزای غمزدای

می خور و در ساز گیتی دل مبند

[...]

قوامی رازی

ای جهان و جان بگردان روی و رای

تا بماند در جهان جانی به جای

آفتابی چون شوی تابنده روی

و آسمانی چون شوی گردنده رای

سرو باشد پیش قدت گوژپشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه