گنجور

 
قوامی رازی

ای پسر با ما بباید ساختن

اسب را بر ما نباید تاختن

ما غلام روی تو خواهیم گشت

با تو سیم و خواجگی درباختن

خوش بود با زلف چون چوگان تو

هر درنگی گوی و چوگان باختن

نیک باشد با قد چون تیر تو

هر زمان رفتن به تیر انداختن

از کرشمه دیده چون برهم زنی

کیسه ها باید بدو پرداختن

چون به وقت خنده بگشائی دو لب

جانها باید درو انداختن

خواهی از ابرو و چشم و جعد و زلف

گردن از ترکان خوب افراختن

تا کی ای شکر لب بادام چشم

سوختن ما را و بی ما ساختن

تو مرا بگداختی در عشق و من

خواهمت هر ساعتی بنواختن

خواهد از پیشت قوامی هر زمان

تن چو چاکر پیشگان بگداختن

حق ما بشناس و خود واجب کند

حق چاکر پیشگان بشناختن