گنجور

 
قوامی رازی

ایا نایب شهریار جهان

که یزدانت از آفرین آفرید

توآن آفتابی که بر آسمان

ز رای تو صبح سیاست دمید

جمال جهان خواجه مملکت

که دست تو ناموس عالم درید

خدایت معین است و یزدان پناه

که از پیش تو باز یارد چخید

خدایا نگه دار این صدر باش

که باغ کرم زاب دین پرورید

بزرگا نگوئی قوامیت را

منقص چرا گشت عیش لذیذ

بدان گه که قرقو مرا خط نبشت

برین کرکح زن بغی پلید

چنو شد بقای خداوند باد

مرا زرد و پژمرده شد تازه خوید

چتو صدر در شهر و ما بینوا

از آن سیم اومید نتوان برید

بفرمای تا سیم بدهد مرا

که قواد قفل است و من بی کلید

وگرنه به جانت که گویم ورا

هجائی که از فحش نتوان شنید

جز از تو ز بعد خدای جهان

رهی را که فریاد خواهد رسید

ز تقصیر او این خداوند را

سر و ریش این بنده بایست دید

علی الجمله گر زر نفرمائیم

تو را این غرامت بباید کشید