گنجور

 
قوامی رازی

صلاح مملکتی ای بزرگ آزاده

ز ری نخاست چو تو هیچ محتشم زاده

زمانه محتشمی محترمتر از تو ندید

ببسته پای غم و دست لهو بگشاده

همی خورند به شادیت می به مجلسها

معاشران ظریف و مهان آزاده

سماع لفظ تو ریحان مجلس طرب است

که با حلاوت نقلی و نزهت باده

به بندگی و پرستاری تو پیدا شد

به ابتدا در مرد از زن و نر از ماده

حدیث قرقو و بونصر کرکح و زرمن

که هست سخت عجب اتفاقی افتاده

امیر رفت و بقای تو باد و من غمگین

که ریخت جام بلور آن می چو بی جاده

مرا بدانکه جوی زین حواله نستده‌ام

نشسته خاک به رخ بر چو آب استاده

ز بهر آنکه تو رایی زنی درین معنی

گشاده چشم به هر سو و گوش بنهاده

به جان تو که عنایت کنی که گر برسد

چنان بود که تو از خاص خویشتن داده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اهلی شیرازی

نه دیده مثل تو دیده نه کس نشان داده

فرشته خوی و پریروی و آدمیزاده

تویی که سرو بلندت ز پاکدامنی

قدم بدیده هیچ آفریده ننهاده

منم که جز بجمال تو همتم هرگز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه