گنجور

 
قطران تبریزی

چو باد خزان بر درختان وزید

همه کس بموی خز اندر خزید

هوا گشت تاری و روشن شد آب

جوان گشت پیرو جهان شد شدید

بباغ اندر است آبی و نار و سیب

بجای گل و لاله و شنبلید

نه آواز کبک آید اکنون ز کوه

نه بانک تذرو آید اکنون ز خوید

شده شاخ در باغ زرد و نوان

مگر حمله و ضربت شاه دید

ملک آفریننده تا آفرید

بمردی و دادی چو تو نافرید

بشادی زیاد و همه ساله باد

در خرمی را کف او کلید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode