گنجور

 
قطران تبریزی

از دوست بمن دوش نشان آمد و پیغام

پیغام دل افروز و نشانهای غم انجام

از حسرت هجرانش بودم چو مه نو

از شادی پیغامش گشتم چو مه تام

هم وعده چنانست که یابد دل ازو باز

هم وعده چنانست که یابد دل ازو کام

آرام و نشاط از دل ما پاک برفتست

تا رفته ز نزدیک من آن ماه دلارام

یارب بسلامت برسان سوی من او را

با شادی و خویشتن بشهر آر بهنگام

گر زآن لب و آن روی نیابیم گل و مل

ما نیز نجوئیم گل از باغ و مل از جام

وام است ترا بر تن من خواسته و دل

وز تو بستانم بمراد دل خود وام

اندیشه بسی دارم و نگویم

زیرا که کسی نیست چاره جویم

کوشم که یکی دوستار یابم

تا جان و دل از غم بدو بشویم

کس را بجهان مهربان نبینم

پس راز دل خویش با که گویم

با هر که بگویم نهفته رازی

پیدا کند از شهر گفتگویم

زاندیشه وا ندوه دل فکارم

وز حسرت و تیمار زرد رویم

آرام همی جویم و نیابم

تیمار همی یابم و نجویم

خارند همه خلق یکسر

من بهیده از خار گل چه جویم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode