گنجور

 
قطران تبریزی

نهادم بر جدائی دل نهادم

نیایی تا تو باشی نیز یادم

شکیبائی ببستم با دل خویش

در شادی بروی اندر گشادم

فراوان اوفتادم در غم عشق

تو پنداری که این بار اوفتادم

رها کردم بصبر از هر کسی دل

جفا و جور کس را تن ندادم

نهادم قفل خرسندی بدل بر

به تیمار فراقت دل نهادم

اگر چون ذره گردم در فراقت

نخواهم کاورد سوی تو با دم

فراوان محنت عشقت کشیدم

فراوان بر جفاهات ایستادم

نجستی تا بدی یک روز مهرم

نکردی تا بری یک روز یادم

نورزم بیشتر زین صحبت تو

نه از بهر جفاهای تو زادم

 
 
 
مولانا

منم فتنه هزاران فتنه زادم

به من بنگر که داد فتنه دادم

ز من مگریز زیرا درفتادی

بگو الحمدلله درفتادم

عجب چیزی است عشق و من عجبتر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه