آواره شد از مسکن و مأوا صنم من
از طعنه بدگوی و ز بیغاره دشمن
هم بسته زبانم من و هم خسته روانم من
هم سوخته جانم من و هم سوخته خرمن
از فرقت آن عارض چون ماه ببستان
گریانم و نالانم چون ابر به بهمن
گریان گه و بیگاه برهمن ز غم بت
نالان گه و بیگاه بت از درد برهمن
بدگوی همی گوید هر روز یکی زور
بدخواه همی سازد هر روز یکی فن
گردن بفرازند همیشه بغم من
خون من دلسوخته شان باد بگردن
او روز و شب اندر دل من دارد مأوا
او سال و مه اندر تن من دارد مسکن
هر چند توانند برون کردنش از شهر
کردن نتوانند برونش ز دل من
هرچند به آهن نتوان بست دل من
دانم که دل من بتوان خست بآهن
هرگز ز دل من نشود دوستی او
گر من بخراسان بوم و دوست بار من
بت روی مرا بهره بلای سفر آمد
هنگام می روشن و وقت گل و گلشن
تیره شود از دود دل این دیده گریان
تیره کند ار گرد ره آن عارض روشن
خوار از پی آنست که آنجاست نگارم
زیرا که همه چیز بود خوار بمعدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میلاو منی، ای فغ و استاد توام من
پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان
توسروی وبر پای نکوتر که بود سرو
نی نی که ترا سرو رهی زیبد بنشین
ایکام دل دوست و بلای دل دشمن
روزه شد و دیمه شد و عید آمد و بهمن
رسم اندر پیغمبر و بهمن تو بجای آر
هم سیرت پیغمبر و هم سیرت بهمن
بر سیرت آن هستی و بر کرده او نیز
[...]
راست کن طارم کاراسته شد گلشن
تازه کن جانها جانا به می روشن
بر جمال شه ساقی تو قدح ها ده
بر ثنای شه مطرب تو نواها زن
بازوی دولت و تاج شرف و ملت
[...]
ای دولت کلی ز مکان تو ممکن
وی حکمت جز وی ز بیان تو مبین
با روی تو تابنده نه ماهست و نه خورشید
با خوی تو آزاد نه سروست و نه سوسن
از دست قضا گردن او شد چو گریبان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.