نگارینا تو از نوری و دیگر نیکوان از گل
چو سنگ از گل شود پیدا چرا هستی تو سنگیندل؟
مرا حقی است بر چشمت نیارم جستن از چشمت
به چشم شوخ و باطلجوی، حق من مکن باطل
به زلفین کردیم بسته به مژگان کردیم خسته
گره بر بستگی مفکن مکن بر خستگی پلپل
اگر خواهی که غم در من نیاویزد ز من مگذر
وگر خواهی که بد با من نیامیزد ز من مگسل
رخ تو ماه حسن آمد دل من پر ز خون آمد
نه حسن از تو شود خالی نه خون از من شود زائل
چرا ایمه ترا منزل دل من گشته پیوسته
که هر برجی بود مه را یکی شب یاد و شب منزل
ندارد نیکویی صد یک ز تو خلق همه خلّخ
نداند جادویی صد یک ز تو خلق همه بابل
ترا بر سیمگون رخسار مشگ است از کله ریزان
مرا بر زردگون رخسار سیل است از مژه سائل
یکی همچون بهگاه فضل کلک خواجه بر کاغذ
یکی همچون بهگاه جود دست خواجه بر سائل
خداوند خداوندان عمیدالملک بونصر آن
بههر فضل اندرون جامع بههر کار اندرون کامل
نگردد هرگز او عاجز ز پیدا کردن معجز
چو ناید کاهلی از شیر گاه خوردن کاهل
سلاسل گردد از بیمش بهتن بر موی دشمنرا
پدید آید به تنش اندر ز بیم آن سلاسل سل
جهان از وی همینازد چو جان از عقل و جسم از جان
به جسم و جان هوای او بخرد مردم عاقل
بسا راجل که روز بزم گشت از دست او راکب
بسا راکب که گاه رزم گشت از تیغ او راجل
جفا کردنش با هر کس به تأخیر و سکون باشد
وفا کردنش با هر کس به عاجل باشد و عاجل
دهد جان ایزد او روزی به مردم هست پنداری
بروزی دادن مردم کف کافی او کافل
بود با همّت او پست بر چرخ برین کیوان
بود با بخشش او خشک بر روی زمین وابل
سم قاتل به یاران بر کند همچون نسیم گل
نسیم گل به خصمان برکند همچون سم قاتل
ز بیم قهر و خشم او و هول حملههای او
به شهر دشمنان اندر نباشد هیچ زن حامل
بسوی دشمنان تیرش چو مرگ غفلتی بارد
زر از اختران طبعش نباشد ساعتی غافل
ایا گاه سخا حاتم بر تو کمتر از اشعب
و یا گاه سخن سحبان بر تو کمتر از باقل
اگر باز آید افلاطون نداند پیشت از دهشت
نه نه از ده نه ده از سه نه کاه از که نه چار از چل
هژبر و پیل و ماه و مهر و ابر و نیل هر شش را
خجل کردی به تیغ و تیر و رای و روی و دست و دل
به دینار آفرین خری همیشه خود چنین باشد
مجاهد گر بود پیروز و تاجر گر بود مقبل
ز اقبال تو بر گردون رسیدند آفرین گویان
ازیرا بندگان تو چو اقبالند و چون مقبل
پیاده نزد او آیند خلق از راه دور اما
روند از پیش او با حمل و اسب و استر و محمل
ز بس نیکی که من دیدم ز کافی کف او دارم
به مدح او زبان ماهر به مهر او روان مائل
الا تا سرخ باشد می به گاه تیر در ساغر
الا تا سبز باشد نی به ماه تیر در ساحل
سر تو سبز باد از فر و گور دشمن از باران
رخ تو سرخ باد از می و حلق دشمن از بسمل
ملا گردان ز مل جام و ملامت کن بدو غمرا
هلاک جان دشمن را به جام اندر هلاهل هل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن نگاهی شاعرانه به زیبایی و عشق دارد، با تأکید بر تضادها و زیباییهای ظاهری و باطنی. شاعر به دختر مورد علاقهاش (نگارینا) اشاره میکند و از نوری بودن او و جذبکنندگیاش نسبت به دیگران سخن میگوید. او احساسات خود را بیان میکند و از غم و دلتنگی ناشی از عشق میگوید.
سخن شاعر به توصیف تأثیر این عشق بر روح و جسم او میرسد و عشق را به عنوان نیرویی قوی، در نظر میگیرد که هم خوشی و هم درد را به همراه دارد. همچنین به ویژگیهای خاص فرد محبوب خود میپردازد و عشق را به موجودی زنده و پویا تشبیه میکند.
در انتها، شاعر از مقام و قدرتی که در دنیای اطرافش وجود دارد، سخن میگوید و بر این نکته تأکید دارد که عشق و زیبایی توانایی فراتر رفتن از حد و مرزها و ایجاد تحولی عظیم را دارند. متن به نوعی دعوت به زیبایی و عظمت عشق در زندگی است.
هوش مصنوعی: ای محبوب، تو از نور هستی و دیگران نیکوئیشان مانند گل است، ولی چرا چون سنگ سنگیندل شدهای؟
هوش مصنوعی: من حقی دارم بر چشمان تو و نمیتوانم از نگاه تو دور شوم. چشم زیبای تو که پر از شیطنت و کجرفتاری است، حق من را نادیده نگیر.
هوش مصنوعی: ما زلفهای خود را به مژگان او گره زدیم و در این راستا خسته شدیم. به آرامی گره را باز نکن، زیرا که این خستگی زیباست.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی غم و اندوهی به من نچسبد، از من دور شو و اگر نمیخواهی بدی و ناخوشی به من نزدیک شود، با من قطع رابطه کن.
هوش مصنوعی: چهره تو چون ماه زیباست و دل من پر از غم و خون شده است. نه زیباییات از من دور میشود و نه درد و غم من از بین میرود.
هوش مصنوعی: چرا ای معشوق، تو همیشه در دل من جا گرفتهای؟ هر کجا که بروی، دل من شبها به یاد توست و تو را در خوابهایم میبینم.
هوش مصنوعی: زیبایی تو را هیچکس نمیتواند اندازهگیری کند، زیرا همه خلّخ (مردم) جادو و سحر تو را درک نمیکنند؛ همانطور که هیچکس زیبایی بابل را نمیتواند به درستی توصیف کند.
هوش مصنوعی: چهرهی زیبا و روشن تو همچون سیم میدرخشد، اما بر چهره من، سیاهی و ناراحتی ناشی از اشک و غم دیده میشود. چشمانم همچون رودی هستند که از اشک سرازیر شده و نشاندهندهی غم و اندوه درونی من هستند.
هوش مصنوعی: شخصی مانند فضل، با قلم خود بر کاغذ میآفریند، و همچون زمانی که عطا میکند، دستش را به سوی خواهشکننده دراز میکند.
هوش مصنوعی: خداوند خدای تمام پادشاهان، عمیدالملک بونصر، در هر فضیلت و خصلتی کامل و در هر کار و عمل خود بینقص است.
هوش مصنوعی: کسی که در تلاش برای پیدا کردن معجزه است، هرگز ناتوان نخواهد شد. این ناتوانی، به خاطر تنبلی و عدم تلاش در مسیر صحیح به وجود میآید.
هوش مصنوعی: بر اثر ترس از دشمن، زنجیرهایی به تن میآید و به خاطر این ترس، دشمن خود را به شکل زنجیرهای پنهان در بدن حس میکند.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر وجود او به خود میبالد، همانطور که جان به عقل و جسم به جان میبالد. مردم عاقل نیز در عشق به او دچار اشتیاق هستند.
هوش مصنوعی: در روزهای شادمانی و جشن، بسیاری از مردان هستند که ممکن است به خاطر خوشی و سرمستی، کنترل خود را از دست بدهند. همچنین، در میدان جنگ، افرادی وجود دارند که میتوانند با قدرت و مهارت جنگی خود، دشمنان را از پای درآورند.
هوش مصنوعی: او با هر کسی بیتوجهی و سخت گیری میکند و این کارش با تأخیر و سکون انجام میشود، اما وقتی بخواهد به کسی وفاداری کند، این کار را به سرعت و بیدرنگ انجام میدهد.
هوش مصنوعی: خداوند به مردم روزی میدهد، اما برخی به اشتباه فکر میکنند که روزی مردم به دست خودشان است.
هوش مصنوعی: با تلاش و ارادهی او، جایگاههای بلند آسمانی به وجود آمد و به لطف و بخشش او، زمین بر روی خود چیزهای خشک و بیحیات را از بین میبرد.
هوش مصنوعی: سمی که برای دوستان مضر است، به ملایمت و آسانی به آنها میرسد، در حالی که عطر گل، به دلیل بیمهر بودنش، بر دشمنان میافتد.
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از قهر و خشم او و هراس از حملههایش، در شهر دشمنان هیچ زنی باردار نیست.
هوش مصنوعی: تیر او به سمت دشمنان همچون مرگ ناگهانی فرود میآید، و در هیچ لحظهای از ویژگیهای طبیعیاش غافل نیست.
هوش مصنوعی: آیا زمانی پیش آمده که generosity حاتم در مقابل تو به اندازه سخاوت اشعب باشد یا اینکه سخنان سحبان برای تو از باقل کمتر باشد؟
هوش مصنوعی: اگر افلاطون دوباره به دنیا برگردد، نمیداند که تو چه کسی هستی؛ نه به دلیل ترس، بلکه به خاطر نامی که داری. او نه میتواند از عدد ده بگوید و نه از عدد سه، و در شناخت تو، همچنان سردرگم خواهد بود.
هوش مصنوعی: تو با قدرت و تواناییات، تمام موجودات بزرگ و زیبا را تحت تاثیر قرار دادهای، به طوری که حتی شیر، ماه، خورشید، ابر و نیل نیز از تو شرمنده شدهاند. این را با شجاعت و智慧 و همچنین تواناییهای جسمی و روحیات به دست آوردهای.
هوش مصنوعی: هرکه در زندگی خود از دینار و ثروت ستایش کند، همیشه باید به این شکل باشد: اگر در جهاد موفق باشد، باید مجاهدی پیروز باشد و اگر در تجارت وارد شود، باید با موفقیت و خوش آمد گویی مواجه گردد.
هوش مصنوعی: به خاطر خوشبختی تو، بسیاری از ستایشگران به آسمان رسیدند، زیرا بندگان تو مانند بخت خوب و خوشی بر تو نازل میشوند.
هوش مصنوعی: مردم از دوردستها پیاده به دیدار او میآیند، اما زمانی که میخواهند برگردند، با امکاناتی چون اسب، الاغ و باربری راهی میشوند.
هوش مصنوعی: به خاطر تمام خوبیهایی که از او دیدهام، زبان من به مدح او خوب تربیت شده و قلبم به محبت او جذب شده است.
هوش مصنوعی: در انتظار آنیم که در زمان تیرماه، رنگ شراب قرمز باشد و در کنار آن، نی سبز در سواحل وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: به امید خوشی و زندگی پربار برای تو، در حالی که دشمنان به خاطر شکست و نابودی دچار مشکل میشوند. زیبایی و شادابی تو مانند باران بر زندگیات تاثیرگذار است و دشمنان به خاطر حضور تو و درخشش تو، در شرایط دشواری قرار دارند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نوعی از حالتهای زندگی اشاره میکند که در آن فرد باید با مشکلات و اندوههای خود مواجه شود. او از ملا (که ممکن است نماد عالم دینی باشد) میخواهد تا با استفاده از عنصر شراب و بازیهای زبانی، عمق غم و رنج را از زندگی دور کند. در واقع، شاعر توصیه میکند که باید با دلخوشی و شادی به نبرد با دشمنان و چالشهای زندگی بپردازیم و از چیزهای زودگذر و موقتی برای فراموشی غمها استفاده کنیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الا ای رو ترش کرده که تا نبود مرا مدخل
نبشته گرد روی خود صلا نعم الادام الخل
دو سه گام ار ز حرص و کین به حلم آیی عسل جوشی
که عالمها کنی شیرین نمیآیی زهی کاهل
غلط دیدم غلط گفتم همیشه با غلط جفتم
[...]
گرم بازآمدی محبوبِ سیماندامِ سنگیندل
گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گِل
ایا باد سحرگاهی! گر این شب روز میخواهی
از آن خورشید خرگاهی، برافکن دامن محمل
گر او سرپنجه بگشاید که عاشق میکُشم شاید
[...]
مرا سرگشته میدارد خیال زهد بی حاصل
بیا ساقی و مگذارم درین اندیشه باطل
مرا ناصح به عقل و دین فریبد هر زمان باز آ
کسی کو عشق می ورزد به دینها کی شود مایل
ملامت گوی بی حاصل که درد ما نمیداند
[...]
خرامان میرود دلبر به بستان وقت گل گل گل
به رخ گل گل به لب مل مل به قد چون سرو سنبل بل
سمن داری تو در بر بر به شوخی راست چون عرعر
دلت چون سنگ مرمر مر زبانت راست چون بلبل
به سنگینی چو که که که، به چستی باد صرصر صر
[...]
عزیزان وفاپیشه مبارکباد این منزل
که میافزاید از نورش صفای جان اهل دل
بمعنی کعبه جانهاست این منزلگه عالی
برای طوفش از هر سو ببسته قدسیان محمل
ز خاکپای این درگه طلب کن دولت ای عاشق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.