گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قطران تبریزی

نگارینا تو از نوری و دیگر نیکوان از گل

چو سنگ از گل شود پیدا چرا هستی تو سنگین‌دل‌؟

مرا حقی است بر چشمت نیارم جستن از چشمت

به چشم شوخ و باطل‌جوی‌، حق من مکن باطل

به زلفین کردیم بسته به مژگان کردیم خسته

گره بر بستگی مفکن مکن بر خستگی پلپل

اگر خواهی که غم در من نیاویزد ز من مگذر

وگر خواهی که بد با من نیامیزد ز من مگسل

رخ تو ماه حسن آمد دل من پر ز خون آمد

نه حسن از تو شود خالی نه خون از من شود زائل

چرا ایمه ترا منزل دل من گشته پیوسته

که هر برجی بود مه را یکی شب یاد و شب منزل

ندارد نیکویی صد یک ز تو خلق همه خلّخ

نداند جادویی صد یک ز تو خلق همه بابل

ترا بر سیمگون رخسار مشگ است از کله ریزان

مرا بر زردگون رخسار سیل است از مژه سائل

یکی همچون به‌گاه فضل کلک خواجه بر کاغذ

یکی همچون به‌گاه جود دست خواجه بر سائل

خداوند خداوندان عمیدالملک بونصر آن

به‌هر فضل اندرون جامع به‌هر کار اندرون کامل

نگردد هرگز او عاجز ز پیدا کردن معجز

چو ناید کاهلی از شیر گاه خوردن کاهل

سلاسل گردد از بیمش به‌تن بر موی دشمن‌را

پدید آید به تنش اندر ز بیم آن سلاسل سل

جهان از وی همی‌نازد چو جان از عقل و جسم از جان

به جسم و جان هوای او بخرد مردم عاقل

بسا راجل که روز بزم گشت از دست او راکب

بسا راکب که گاه رزم گشت از تیغ او راجل

جفا کردنش با هر کس به تأخیر و سکون باشد

وفا کردنش با هر کس به عاجل باشد و عاجل

دهد جان ایزد او روزی به مردم هست پنداری

بروزی دادن مردم کف کافی او کافل

بود با همّت او پست بر چرخ برین کیوان

بود با بخشش او خشک بر روی زمین وابل

سم قاتل به یاران بر کند همچون نسیم گل

نسیم گل به خصمان برکند همچون سم قاتل

ز بیم قهر و خشم او و هول حمله‌های او

به شهر دشمنان اندر نباشد هیچ زن حامل

بسوی دشمنان تیرش چو مرگ غفلتی بارد

زر از اختران طبعش نباشد ساعتی غافل

ایا گاه سخا حاتم بر تو کمتر از اشعب

و یا گاه سخن سحبان بر تو کمتر از باقل

اگر باز آید افلاطون نداند پیشت از دهشت

نه نه از ده نه ده از سه نه کاه از که نه چار از چل

هژبر و پیل و ماه و مهر و ابر و نیل هر شش را

خجل کردی به تیغ و تیر و رای و روی و دست و دل

به دینار آفرین خری همیشه خود چنین باشد

مجاهد گر بود پیروز و تاجر گر بود مقبل

ز اقبال تو بر گردون رسیدند آفرین گویان

ازیرا بندگان تو چو اقبالند و چون مقبل

پیاده نزد او آیند خلق از راه دور اما

روند از پیش او با حمل و اسب و استر و محمل

ز بس نیکی که من دیدم ز کافی کف او دارم

به مدح او زبان ماهر به مهر او روان مائل

الا تا سرخ باشد می به گاه تیر در ساغر

الا تا سبز باشد نی به ماه تیر در ساحل

سر تو سبز باد از فر و گور دشمن از باران

رخ تو سرخ باد از می و حلق دشمن از بسمل

ملا گردان ز مل جام و ملامت کن بدو غمرا

هلاک جان دشمن را به جام اندر هلاهل هل

 
 
 
مولانا

الا ای رو ترش کرده که تا نبود مرا مدخل

نبشته گرد روی خود صلا نعم الادام الخل

دو سه گام ار ز حرص و کین به حلم آیی عسل جوشی

که عالم‌ها کنی شیرین نمی‌آیی زهی کاهل

غلط دیدم غلط گفتم همیشه با غلط جفتم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

گرم بازآمدی محبوبِ سیم‌اندامِ سنگین‌دل

گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گِل

ایا باد سحرگاهی! گر این شب روز می‌خواهی

از آن خورشید خرگاهی، برافکن دامن محمل

گر او سرپنجه بگشاید که عاشق می‌کُشم شاید

[...]

کمال خجندی

مرا سرگشته میدارد خیال زهد بی حاصل

بیا ساقی و مگذارم درین اندیشه باطل

مرا ناصح به عقل و دین فریبد هر زمان باز آ

کسی کو عشق می ورزد به دینها کی شود مایل

ملامت گوی بی حاصل که درد ما نمیداند

[...]

نسیمی

خرامان میرود دلبر به بستان وقت گل گل گل

به رخ گل گل به لب مل مل به قد چون سرو سنبل بل

سمن داری تو در بر بر به شوخی راست چون عرعر

دلت چون سنگ مرمر مر زبانت راست چون بلبل

به سنگینی چو که که که، به چستی باد صرصر صر

[...]

حسین خوارزمی

عزیزان وفاپیشه مبارکباد این منزل

که می‌افزاید از نورش صفای جان اهل دل

بمعنی کعبه جانهاست این منزلگه عالی

برای طوفش از هر سو ببسته قدسیان محمل

ز خاکپای این درگه طلب کن دولت ای عاشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه