ماییم و درد و داغ دل بیقرار خویش
واماندهایم در همه کاری به کار خویش
چون نحل موم حاصل ما در خزان ماست
هرگز نچیدهایم گلی از بهار خویش
از سیلیای است کز کف ایام خوردهایم
رنگی که دادهایم به روی عذار خویش
روشن ز نور عشق همین استخوان ماست
شمعی که میبریم برای مزار خویش
خود را چو باد بر سر هر شعله میزدیم
میداشتیم گر نفسی اختیار خویش
چون دانه خُردناشده زین کهنه آسیا
بیرون نمینهیم قدم از حصار خویش
قصاب چند بیت ز ما ماند در جهان
چیزی نداشتیم جز این یادگار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف درد و رنجهای عاطفی و فکری شاعر پرداخته است. شاعر احساس و حسرت خود را از ناکامیها و ناتوانیها در زندگی بیان میکند. او به تشبیهاتی چون زنبور عسل و دانههای خرد شده اشاره میکند که نماد تلاش و زحمات بینتیجهاش هستند. همچنین، او به یادگارهایی که از خود به جا گذاشته، مانند شعرهایش، اشاره میکند و به این نکته میپردازد که در نهایت تنها چیزی که با او میماند، همین یادگارهاست. در کل، شعر احساساتی عمیق و غمانگیز را از تجربیات انسانی و عاشقانه میسازد.
هوش مصنوعی: ما درگیر درد و غمهای دل خود هستیم و در هر کاری تنها به خودمان متکی هستیم.
هوش مصنوعی: ما همچون زنبور عسل از دستاوردهای خود در فصل خزان بهرهمندیم و هرگز از شکوفههای بهار خود چیزی را نچیدهایم.
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که اثراتی که بر چهرهمان مشاهده میشود، ناشی از تجربیات و سختیهایی است که در طول زمان تحمل کردهایم. به عبارتی، رنگ و حالت صورت ما نشاندهنده شرایط و عرصههایی است که در زندگی با آنها روبرو شدهایم.
هوش مصنوعی: عشق ما را روشن کرده و وجود ما به مانند استخوانی است که مانند شمعی برای یادبود خود روشن میکنیم.
هوش مصنوعی: ما مانند باد بر فراز هر شعلهای میچرخیدیم و اگر قدرتی داشتیم، میتوانستیم نفسمان را در اختیار بگیریم.
هوش مصنوعی: از آنجایی که دانههای نارس و بیکیفیت را از آسياب کهنه نمیتوان خارج کرد، از محدودهی خود خارج نمیشویم و در جای خود باقی میمانیم.
هوش مصنوعی: قصاب چند سطری از ما برجا مانده است، در حالی که ما چیزی جز این یادگاری از خود در دنیا نداشتیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا روزگار خویش بریدیم ز یار خویش
عاجز شدم ز نادرهٔ روزگار خویش
در بند عشق بیدل و بییار ماندهام
دوری گرفته دل ز من و من زیار خویش
دیوانهوار باک ندارد دلم ز کس
[...]
ای بر نخورده بخت تو از روزگار خویش
برده به زیر خاک رخ چون نگار خویش
ای کبک خوش خرام به بستان شرع و دین
باز قضات کرده بناگه شکار خویش
در شاهراه حکم الاهی به دست عجز
[...]
عاشق کسی بود که کشد بار یار خویش
شهوت پرست مانده بود زیر بار خویش
شد زندگانیم همه در کار عشق یار
او فارغ از وجودم و مشغول کار خویش
چشمم چو جویبار شد از انتظار و نیست
[...]
آورده ایم روی بسوی دیار خویش
باشد که بنگریم دگر روی یار خویش
صوفی و زهد و مسجد و سجاده و نماز
ما و می مغانه و روی نگار خویش
چون زلف لیلی از دو جهان کردم اختیار
[...]
بییار دل شکسته و دور از دیار خویش
درماندهایم عاجز و حیران به کار خویش
از روزگار هیچ مرادی نیافتیم
آزردهایم لاجرم از روزگار خویش
نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.