از ازل در رحم آنگه که حیاتم دادند
یکنفس چاشنی عمر ثباتم دادند
بزم آفاق نمودند به من چون شطرنج
آن زمان جای در این عرصه ماتم دادند
صبر و آرام و دل و هوش ز من بگرفتند
وانگه از خط بناگوش براتم دادند
دوری و ظلمت هجران بنمودند اول
بعد از آن ره به سوی آب حیاتم دادند
لقمهام را همه با خون جگر اندودند
ظاهراً توشه هستی به زکاتم دادند
همچو قصاب ز حافظ طلبیدم یاری
تا که همدوشی آن شاخ نباتم دادند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر، حرفهای شاعر درباره زندگی و تجربیاتش است. او از لحظهای که به دنیا آمده یاد میکند و اشاره میکند که زندگیاش مانند یک بازی شطرنج است که به او حیات و ثبات دادهاند. شاعر تجربههای تلخی از صبر و دوری را بیان میکند و به یاد میآورد که چگونه در آغاز زندگیاش رنج و درد به او تحمیل شده است. اما پس از آن به او راهی به سوی آب حیات و خوشبختی دادهاند. او از چالشهای زندگی و راههای سختی که پشت سر گذاشته، صحبت میکند و به دنبال کمک و همدلی از دیگران است تا بتواند همگام با زیباییها و نعمتهای زندگی پیش برود.
هوش مصنوعی: از ابتدا که خداوند زندگیام را آغاز کرد، یک نفس به من داد که موجب استحکام و ثبات عمرم شد.
هوش مصنوعی: آنچه در جهان هست را به نمایش گذاشتند و مانند بازی شطرنج، در این میدان، جای من را به خاطر مرگ و اندوه تنگ کردند.
هوش مصنوعی: فقر و بیپولی و مشکلات زندگی آرامش و امید را از من گرفتند و سپس با یک اشاره یا نشانه، مژدهای به من دادند.
هوش مصنوعی: فاصله و تاریکی ناشی از جدایی در ابتدا به من نشان داده شد، اما بعد از آن راهی به سوی آب حیات به من داده شد.
هوش مصنوعی: لقمهام را با سختی و رنج به دست آوردهام و دیگران برایم زحمت کشیدهاند؛ به نظر میرسد که همهی این تلاشها برای رضایت خدا و برکت در زندگیام بوده است.
هوش مصنوعی: من همانند قصابی از حافظ کمک خواستم تا همانند شاخ نباتی با من همپایه شود و یاریام کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
[...]
دوش بر سوز دل و سینه براتم دادند
سر چو شمعم ببریدند و حیاتم دادند
ناله کردم به نهان عشوه خموشم کردند
گریه کردم ز شکرخند نباتم دادند
درد و صاف غم و شادی به من ارزانی شد
[...]
داروی بیهشی از جام صفاتم دادند
سرمه خامشی از نقطه ذاتم دادند
گرد راه عدم از خویش نیفشانده هنوز
تنگ چشمان حوادث به براتم دادند
منم آن رهرو لب تشنه که از صدق طلب
[...]
بهر مهر تو به فردوس براتم دادند
وز جهنم به ولای تو نجاتم دادند
در شب هجر تو بودم چو خضر در ظلمات
تا که از چشمه شوق آب حیاتم دادند
سرخوش از دوستی آل پیمبر گشتم
[...]
بوسهای دوش ز لعل تو براتم دادند
مرده بودم ز غمت آب حیاتم دادند
کام تلخیست که بردم ز غمش در ته خاک
ثمری کآخر از آن شاخ نباتم دادند
تشنه در بادیه عشق به خون غلتیدم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.