گنجور

 
قاسم انوار

تا پریشان نکند زلف ترا باد صبا

متصور نشود حالت جمعیت ما

موکشان برد مرا عشق ز مسجد بکنشت

الله الله،چه تفاوت، زکجا تا بکجا؟

هرچه در وصف توگفتند، زمه تا ماهی

سخنی بود بنسبت ز سمک تا بسما

راست ناید بقلم، گرد و جهان شرح دهند

تا قیامت صفت عشق من و حسن ترا

شاهد جان منی، پیش جمالت چون شمع

دارم امشب هوس سوختن از سر تا پا

دوش گفتی که: در آیینه رخساره من

بخدا می نگری؟ گفتم: آری بخدا

دل قاسم ز سر جان گرامی برخاست

به وفاداری حسن تو، زهی حسن وفا!

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

وین دو تن دور نگردند ز بام و در ما

نکند هیچ کس این بی‌ادبان را ادبی

مسعود سعد سلمان

ای رفیقان من ای عمر و منصور و عطا

که شما هر سه سمائید و هوائید و صبا

کرده بیچاره مرا جوع به ماه رمضان

خبری هست ز شوال به نزدیک شما

تا به مغرب ننموده است مرا چهره هلال

[...]

ابوالفرج رونی

شاه باز آمد برحسب مراد دل ما

ملت از رایت او ساخته عونی به سزا

خیل خیل از خدمش تعبه کرده دگر

جوق جوق از حشمش تاختنی برده جدا

سوی هر مرحله راهی (پیموده) برده یک تن

[...]

امیر معزی

هرکه آن چشم دژم بیند و آن زلف دوتا

اگر آشفته و شوریده شود هست روا

منم اینک شده آشفتهٔ آن چشم دُژَم

منم اینک شده شوریدهٔ آن زلف دو تا

هوش‌من درلب ماهی است به قده سروسهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه