گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قاسم انوار

جراحات دلم را تازه کرد آن یار روحانی

که ما در هر جدیدی لذتی داریم، اگر دانی

طریق عشق ورزیدن، ز جان خویش ترسیدن

محال امری‌ست ناممکن، چرا در بند امکانی؟

گهی از چشم مخمورش سخن رانم، زهی مستی!

گهی در زلف او پیچم، زهی سودای طولانی

مرا گویی که: بانی سعادت‌هاست عشق ما

چه سازم چاره؟ چون در دل خرابی می‌کند بانی

به درد دوست بیرون شو ز دنیی، زان که در عقبی

غلام خاص آن باشد که دارد داغ سلطانی

جبین بر آستان دوست باید سود و فرسودن

چنین بردند مردان پیش کار خود به پیشانی

به بزم عاشقان، صوفی، ملاف از درد دوشینه

میان مجلس رندان چه جای این گران جانی؟

برآور از گریبان سر، ببین کز پرتو رویش

دو عالم شعشعانی شد، چرا سر در گریبانی؟

بیان دین و ملت کن، به معنی، گر خلیلی تو

ید بیضا عیان فرما، اگر موسی عمرانی

چه محرومی؟ چه ناقابل؟ که در عمری ندانستی

رموز سر عاشق را ز تسویلات شیطانی

ز «کان الله » خبر داری، بگو کان چیست در معنی

ز صد گوهر یکی بنما، اگر در اصل ازین کانی

به پای عقل نتوان رفت ازین دریای بی‌پایان

مگر حیران شوی، ای دل، به حیرانی به حی رانی

دوای درد باطن را ز اهل عقل کمتر جو

که از موری مسلم نیست اعجاز سلیمانی

هزار الله اکبر گفت جان من، بحمدالله

که جامی نوش کرد از دست سرمستان سبحانی

بیا ای عشق خوش حالت، که هم ریشی و هم مرهم

تویی کشتی، تویی دریا، تو نوحی، هم تو توفانی

ز خود جوهر چه می‌جویی، که هم دریا و هم جویی

تویی معشوقه و عاشق، که هم جانی و جانانی

سخن کز روی حق باشد، بر او کس را چه دق باشد؟

چو با حق متفق باشد، چه سریانی، چه عبرانی؟

ترا چون آینه گوید که: زشتی و سیه‌رویی

چو از رویش خجل گردی، ازو چون رو نگردانی؟

مسلمانان به عرض و نفس و مالند از تو ناایمن

ز گبران کمتری، اما به قول خود مسلمانی

سواد ظلمت کفر است در سیمای تو پیدا

دل دانای درویشان سجنجلهای ایمانی

چو دونان بهر یک من نان ز یک منّان مشو غافل

به یک منان توجه کن، چرا در بند دو نانی؟

رضای حق نگردد جمع هرگز با هوای تو

نگر: تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی!

اگر با عشق همراهی، برو نوبت بزن شاهی

رسید از ماه تا ماهی عنایت‌های ربانی

مگو: همچون منی را کی به وصلش دسترس باشد؟

سعادت را که می‌داند؟ مگر باشد که بتوانی

برو خود را نکو بشناس، کاندر عرصه عالم

همه فرعند و تو اصلی، همه جسمند تو جانی

به روز وصل جانبازی قاسم دید، جانان گفت :

«سقاک الله » و طوبی لک که در این عید قربانی