گنجور

 
قاسم انوار

ما پیش شمع روی تو پروانه وار مست

جان در سماع عشق ز معشوقه الست

پیدا ز نور روی تو گشتیم در جهان

ما ذره ایم و روی تو خورشید انورست

بنما بما جمال و برافکن نقاب را

کان روی دلفروز تو جانبخش عالمست

از روز زلف غارت دلهای خسته کرد

اینست کار عشق، اگر روز، اگر شبست

از عاقلان اگر چه نصیبی نیافتیم

با عاشقان رویم، که آنجا کرم کمست

می خواست نقش خاتم شاهی ز من برد

خاتم ز دست نفس کشیدم بضربدست

قاسم، مجال نیست سخن را، شتاب کن

ما پیش آن جمال بیاریم هرچه هست

 
 
 
امیر معزی

ایام و‌َرد و موسم عید پیمبرست

گیتی ز بوی هر دو سراسر معطرست

گلزارها به آمدن آن مزین است

محراب‌ها به آمدن این منوّر ست

آن مونس و حریف می و نَقل مجلس است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست

هرگز مباد در جاه تو شکست

تا از قضا پدید شد آثار هست و نیست

پیدا نشد ذات تو از نیست هیچ هست

معلوم شد مگر که تو از نسل آدمی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
سوزنی سمرقندی

کور و کر و دراز و سطبر است و سرنگون

سرگرد و بن قوی و سیه پوش و احمر است

 طناز و پر هراس و چو پستانست در لباس

کناس و دیر آس و میانش رگ آور است

نامش قضیب و خوره و کالم بدان و ایر

[...]

قوامی رازی

هربنده ای که ایزد بی یار یار اوست

بی شک و شبهه در دو جهان کار کار اوست

آن بی نیاز بنده نواز لطیفه ساز

کز هر سوئی که در نگری کار و بار اوست

ازچرخ بی قرار و زمین قرار گیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه