گم کردهایم راه و ندانیم پیشگاه
زان سوتَرَک رویم، کزان سوتَر است راه
شب تا سحر ز گریه ما هیچ کس نخفت
تا روی دل فروز تو دیدیم صبح گاه
مستان جام عشق تو بودند جان و دل
پیش از بنای مدرسه و رسم خانقاه
خواهی که قرب یابی در حضرت وصال
از مابغیر حضرت ما مقصدی مخواه
جانم بسوخت ز آتش حسرت که آن صنم
بر بیدلان گذشت و نکرد این طرف نگاه
دی می گذشت، جمله جهان پر نفیر شد
از سوز عشق، بس که برآمد فغان و آه
بر جان قاسمی نظری کن، ز راه لطف
زان پیشتر که آینه دل شود سیاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق شاعر درباره عشق، دلتنگی و جستجوی معنای زندگی پرداخته است. شاعر از گم کردن راه خود در زندگی سخن میگوید و به چالشهای روحی و عاطفی ناشی از عشق اشاره میکند. او از شبهای پر از گریه میگوید که تا صبح ادامه دارد و در نهایت به روشنایی و امیدی که به سوی معشوق دارد، اشاره میکند. همچنین، او به حسرتهایی که از بیاعتنایی معشوق به دلهای شیدا به وجود آمده است، اعتراف میکند. در این شعر، عشق به عنوان نیرویی عمیق و سوزان معرفی میشود که باعث فریاد و آه در دلها شده و شاعر از معشوق میخواهد به او نگاهی کند تا دل او سیاه نشود.
هوش مصنوعی: ما در مسیر زندگی گم شدهایم و نمیدانیم که به کدام سمت باید برویم، زیرا از آنسوی مسیر، خطرهایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: در طول شب، به خاطر اشکهای ما هیچکس خوابش نبرد تا اینکه صبح، چهره درخشان تو را مشاهده کردیم.
هوش مصنوعی: عاشقان و مستانی که دل و جانشان در عشق تو غرق بود، قبل از آنکه مدرسهای بنا شود و رسم و آیین خانقاه به وجود آید، وجود داشتند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به نزدیکی و وصال عشق دست یابی، از ما جز خود ما چیزی طلب نکن.
هوش مصنوعی: دل من از حسرت سوزانده شد، چونکه آن معشوق به سادگی از کنار عاشقان گذشت و حتی نگاهی به این سمت نکرد.
هوش مصنوعی: دیروز گذشت و تمام دنیا پر از صدای ناله و فریاد شد، به خاطر عشق و سوزی که در دلها بود، بهحدی که آوای اندوه و ضجهها به گوش رسید.
هوش مصنوعی: به جان قاسمی نگاه کن، با لطف و مهربانی، پیش از آنکه دلش تیره و تار شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامهها به وقت مصیبت سیه کنند
من موی از مصیبت پیری کنم سیاه
ای نیکخوی مردم ای نیک خوی شاه
تو نیکخواه شاه و ترا بخت نیکخواه
اندر میان رزم نمانی مگر بشیر
اندر میان بزم نمانی مگر بماه
هم آلت نبیدی و هم آلت سلاح
[...]
ای روی تو به خوبی افزون ز مهر و ماه
بهرام روز باده بهرام رنگ خواه
اندوه این جهان مخور ای ماه شاد باش
کامروز شادمانست از تخت و تاج شاه
افروخته ست طبعش و افراخته محل
[...]
ای یک غلام تو به گه حرب صد سپاه
اندر جوار جاه تو اسلام را پناه
مقبلترین عالمی و طالع تو را
هشت آسمان معسکر و هفت اختران سپاه
موج سخاوت تو رسیده به شرق و غرب
[...]
چون در هوای دل تن من گشت پادشاه
آمد به پیش سینه من از سفه سپاه
لشکرگه سفاهت من عرضه داد دیو
من ایستاده همبر عارض بعرضه گاه
دیو سیه گلیم بران بود تا کند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.