عید و بر قندان تویی، ای جان جان جان من
صد هزاران جان فدای عید و بر قندان من
من در آن حسن جهانگیر تو حیران ماندهام
وز جنون من جهانی مرد و زن حیران من
همچو ذره در سماع آیند پیش آفتاب
گر به کوی عاشقان آیی، که کو مستان من؟
از وصالت جان فنا شد، دل به کام خود رسید
زان کرامتها چه کم؟ ای گنج بیپایان من
نیک مهجورم، مگر وصلت به فریادم رسد
تا حیاتی یابد از تو جان سرگردان من
ای سرور جان من از آتش سودای تو
ای کمال دین من وی رونق ایمان من
پای تا سر قاسمی مستغرق احسان تست
کان احسانها تویی، شاباش، ای سلطان من!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و اشتیاق شاعر به معشوق میپردازد. شاعر معشوق را به عنوان عید و مظهر خوشبختی خود معرفی میکند و جان خود را فدای او میکند. او از زیباییهای معشوق حیرتزده است و احساسات عمیق خود را در مورد عشق و وصال بیان میکند. شاعر همچنین به این نکته اشاره میکند که تنها با وصال معشوق، زندگی واقعی و معناداری پیدا میکند. او معشوق را منبع الهام و آرامش خود میداند و او را به عنوان سلطان و گنجی بیپایان توصیف میکند که همواره در فکر و دل شاعر است.
هوش مصنوعی: عید و جشن تویی، ای محبوب من، که جانم به تو تعلق دارد. هزاران جانم فدای جشن و شیرینی تو و قندانی که در دستانم هست.
هوش مصنوعی: من از زیبایی و جاذبه تو به شدت مبهوت شدهام و این شگفتی و دیوانگی من باعث شده که همه مردان و زنان در دنیا هم حیران و سرگردان شوند.
هوش مصنوعی: مانند ذرههایی که در برابر نور آفتاب به رقص درمیآیند، اگر به کوی عاشقان بیایی، مستان من کجا هستند؟
هوش مصنوعی: از عشق و وصال تو جانم از بین رفت، اما دل من به آرزوهای خود رسید. با توجه به کرامتها و نعمتهایی که داری، چه چیزی کم است؟ ای گنجینه بیپایان من!
هوش مصنوعی: ای معشوق نیکو، من در حالتی عاشقانه و دور از تو به سر میبرم. تنها با وصال تو میتوانم به زندگی و آرامش دست یابم و از سردرگمیام نجات پیدا کنم.
هوش مصنوعی: ای ولی نعمت من، از شوق و عشق تو دلم به آتش افتاده است. تو کاملکننده دین من و باعث رونق ایمانم هستی.
هوش مصنوعی: تمام وجودم غرق در مهربانی و لطف توست، چرا که خودت محور همه خوبیها هستی، درود بر تو، ای بزرگوار من!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من
من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من
گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من
من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من
وای من از دست دل کو نیست در فرمان من
عاقبت هم بر سر دل رفت خواهد جان من
با که گویم محنت هجران بیپایان او
از که جویم چاره این درد بیدرمان من
هر زمان گوید مرا از چیست این افغان تو
[...]
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من
خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من
تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول
بودمی بیدام و بیخاشاک در عمان من
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
[...]
الغیاث ای دوستان از درد بی درمان من
خود نمی بخشاید آخر هیچ دل بر جان من
هم عفا الله غم که گر صد مصلحت دارد دمی
نیست غایب هرگز از بیغوله احزان من
عاقلان بر من ملامت می کنند آری ولیک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.