گنجور

 
قاسم انوار

بس عجب طرفه حدیثیست که: آن شاه جهان

ظاهرست از همه اعیان و در اعیان پنهان

سوز از اندازه گذشتست، مگر بار دگر

آتش افتاد ز سودای تو در خرمن جان؟

از تو فرخنده، اگر کفر، اگر ایمانست

با تو در خنده، اگر کعبه، اگر دیر مغان

رند می خانه ز سودای تو شوری دارد

صوفی از شوق تو در صومعها جامه دران

دوست از لطف بیان کرد که: درمان تو چیست

ببیان راست نیاید صفت لطف بیان

گر بدانند ترا نیک بتحقیق و یقین

همه کس رو بتو دارند، مدان و همه دان

بنشان تو کسی در دو جهان ممکن نیست

لاجرم کافر و مؤمن ز تو گویند نشان

عاشق از سود و زیان فارغ و آزاده و فرد

طور عقلست که وابسته سودست و زیان

قاسمی، قاعده عربده در باقی کن

بعد از آن می ز کف ساقی باقی بستان