بس عجب طرفه حدیثیست که: آن شاه جهان
ظاهرست از همه اعیان و در اعیان پنهان
سوز از اندازه گذشتست، مگر بار دگر
آتش افتاد ز سودای تو در خرمن جان؟
از تو فرخنده، اگر کفر، اگر ایمانست
با تو در خنده، اگر کعبه، اگر دیر مغان
رند می خانه ز سودای تو شوری دارد
صوفی از شوق تو در صومعها جامه دران
دوست از لطف بیان کرد که: درمان تو چیست
ببیان راست نیاید صفت لطف بیان
گر بدانند ترا نیک بتحقیق و یقین
همه کس رو بتو دارند، مدان و همه دان
بنشان تو کسی در دو جهان ممکن نیست
لاجرم کافر و مؤمن ز تو گویند نشان
عاشق از سود و زیان فارغ و آزاده و فرد
طور عقلست که وابسته سودست و زیان
قاسمی، قاعده عربده در باقی کن
بعد از آن می ز کف ساقی باقی بستان